243- ذكر يا على (ع ) - 320 [س‍ی‍ص‍د و ب‍ی‍س‍ت‌] داس‍ت‍ان‌ از م‍ع‍ج‍زات‌ و ک‍رام‍ات‌ ام‍ی‍رال‍م‍ؤم‍ن‍ی‍ن‌ ع‍ل‍ی‌ (علیه السلام) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

320 [س‍ی‍ص‍د و ب‍ی‍س‍ت‌] داس‍ت‍ان‌ از م‍ع‍ج‍زات‌ و ک‍رام‍ات‌ ام‍ی‍رال‍م‍ؤم‍ن‍ی‍ن‌ ع‍ل‍ی‌ (علیه السلام) - نسخه متنی

عباس عزیزی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

شهسوار را ديدم كه صورتش از ماه شب چهارده نورانى تر بود.

در حينى كه ايستاده بودم ، ناگاه مردى آمد و مرا به وسيله زنجير، كشان كشان ، به سوى آن بزرگوار بود.

من آن شخص راقسم دادم و گفتم : تو را به حق آن كسى كه اين ماءموريت را به تو داده بگو بدانم تو كيستى ؟!

گفت : من يكى از ملايكه مى باشم .

گفتم : آن شهسوار كيست ؟

گفت : على بن ابى طالب (ع ).

گفتم : آن مرد نورانى كيست ؟

گفت : حضرت محمد(ص ).

پس از اين منظره ، عمر بن سعد و نيز گروه ديگرى را كه برايم ناشناخته بودند، مشاهده كردم كه غل و
زنجيرهايى به گردن داشتند و از چشم و گوشهاى آنان آتش خارج مى شد. نيز پيامبران و صديقين را ديدم كه
در اطراف حضرت محمد(ص ) حلقه زده بودند.

بارى ، در همين حال بودم كه شنيدم حضرت رسول (ص ) به على بن ابى طالب (ع ) فرمود: چه كار كردى ؟

على (ع ) به عرض رساند: احدى از كشتگان حسين (ع ) را رها ننمودم ، بلكه همه را حاضر كردم . سپس تمامى
قاتلين امام حسين (ع ) را به حضور پيامبر خدا(ص ) آوردند و پيغمبر اعظم ، راجع به داستان كربلا و
جناياتى كه آنان مرتكب شده بودند از ايشان جويا مى شد.

يكى از گروه ستمگر گفت : من آب را به روى امام حسين (ع ) بستم . ديگرى گفت : من امام حسين (ع ) را تير باران
كردم . سومى مى گفت : من سينه آن حضرت را پايمال نمودم .

چهارمين نفر گفت : من فرزند حسين (ع ) را كشتم . پيغمبر خدا پس از شنيدن اين اعترافات به قدرى گريه كرد
كه افرادى كه در حضورش بودند از گريه آن بزرگوار به گريه افتادند.

سپس رسول خدا(ص ) دستور داد تا عموم آنان را به سوى جهنم بردند.

در همين گير و دار بود كه شخص ديگرى را آوردند. پيامبر خدا(ص ) به وى فرمود: تو نسبت به حسين من چه كردى
؟

او گفت : من فقط نجار بودم ، و جنگ و جدالى نكردم . پيغمبر اكرم (ص ) فرمود: جرم تو اين بوده كه بر عليه
حسين من سياهى لشكر تشكيل داده اى ، سپس دستور داد تا وى را هم به سوى دوزخ بردند.

پس از اين كيفرها بود كه به سراغ من آمدند و مرا نيز به حضور پيغمبر(ص ) بردند. من هم جريان رفتن خود به
كربلا را براى آن حضرت شرح دادم و آن بزرگوار امر كرد كه مرا نيز به جانب دوزخ ببرند.

هنگامى كه اين شخص از نقل خواب خويشتن فراقت يافت ، زبانش در حضور عموم حاضرين خشك شد و با بدترين وضع
به درك اسفل نازل گرديد و كليه آن افرادى كه اين خواب را از زبان آن مرد شنيدند از وى بيزار شدند.(281)

243- ذكر يا على (ع )

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ


سيد جليل القدر و علامه ذوفنون بهاءالدين على نيلى نجفى نسابه ، جلالت شاءنش بسيار و مناقبش بى شمار
مى باشد، از جمله تاءليفات وى كتابى است به نام (( انوار المضيئه فى حكمة الشرعيه )) در پنج جلد كه در
آن به فضايل حضرت اميرالمؤ منين (ع ) اشاره كرده و حكايتى را از مرحوم پدرش ‍ به اين شرح نقل كرده است :

در قريه نيله كه وطن خودشان مى باشد، فردى بود كه توليت مسجد را به عهده داشت ، روزى از خانه بيرون
نيامد، او را طلبيدند عذر آورد كه نمى توانم . چون تحقيق كردند ديدند بدنش به وسيله آتش سوخته و درد

/ 162