282- كيفر مخالف على (ع ) - 320 [س‍ی‍ص‍د و ب‍ی‍س‍ت‌] داس‍ت‍ان‌ از م‍ع‍ج‍زات‌ و ک‍رام‍ات‌ ام‍ی‍رال‍م‍ؤم‍ن‍ی‍ن‌ ع‍ل‍ی‌ (علیه السلام) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

320 [س‍ی‍ص‍د و ب‍ی‍س‍ت‌] داس‍ت‍ان‌ از م‍ع‍ج‍زات‌ و ک‍رام‍ات‌ ام‍ی‍رال‍م‍ؤم‍ن‍ی‍ن‌ ع‍ل‍ی‌ (علیه السلام) - نسخه متنی

عباس عزیزی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

وزير را به جاى خود نشاند. وزير مى دانست كه مقلد از دوستان على (ع ) و شيعه مذهب است ، روزى او را
خواسته گفت : بايد براى من تقليد على بن ابى طالب (ع ) را دربياورى ، مقلد هر چه پوزش خواست و طلب عفو
نمود پذيرفته نشد، عاقبت از روى ناچارى يك روز مهلت خواست .

روز بعد با لباس اعراب در حالى كه شمشيرى بران در كمر داشت وارد شد، جلو وزير آمد با لحنى جدى و
آمرانه گفت : ايمان به خدا و پيغمبر و خلافت بلافصل من بياور و الا گردنت را مى زنم . وزير به خيال
اينكه شوخى و مسخرگى مى كند، سخت در خنده شد.

مقلد جلوتر آمد، با لحنى جدى تر سخنان خود را تكرار كرد و مقدارى شمشير را از نيام خارج نمود، خنده
وزير شديدتر شد. بالاخره در مرتبه سوم با كمال نيرو پيش آمد و تمام شمشير را از نيام كشيد، سخنان خود
را براى آخرين بار گفت ، وزير در حالى كه غرق در خنده بود ناگاه متوجه شد شمشيرى بران بر فرقش فرود
آمد. با همان ضربت به زندگيش خاتمه داد.

جريان به پادشاه رسيد. مقلد فرارى شد دستور داد او را پيدا كنند وقتى حاضر شد واقع جريان را مشروحا
نقل كرده پادشاه از عمل به جايش ‍ خنديد و او را بخشيد.(323) (324)

282- كيفر مخالف على (ع )

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ


علامه طباطبايى (صاحب تفسير الميزان ) نقل كرد: استاد ما عارف برجسته (( حاج ميرزا على آقا قاضى )) مى
گفت : در نجف اشرف در نزديكى منزل ما، مادر يكى از دخترهاى افندى ها (سنى هاى دولت عثمانى ) فوت كرد.

اين دختر در مرگ مادر، بسيار ضجه و ناله مى كرد و عميقا ناراحت بود، و با تشيع كنندگان تا كنار قبر
مادرش آمد و آن قدر گريه و ناله كرد كه همه حاضران به گريه افتادند.

هنگانى كه جنازه مادر را در ميان قبر گذاشتند، دختر فرياد مى زد: (( من از مادرم جدا نمى شوم )) .

هر چه خواستند او را آرام كنند، مؤ ثر واقع نشد. ديدند اگر بخواهند با اجبار، دختر را از مادر جدا
كنند ممكن است جانش به خطر بيفتد، سرانجام بنا شد دختر را در قبر ماردش بخوابانند، و دختر هم در كنار
پيكر مادر، در قبر بماند، ولى روى قبر را با خاك نپوشانند، بلكه با تخته بپوشانند، و دريچه اى
بگذارند تا دختر نميرد، و هر وقت خواست از آن دريچه بيرون آيد.

دختر در شب اول قبر، كنار مادر خوابيد، فرداى آن شب آمدند و سرپوش را برداشتند، تا ببينند بر سر دختر
چه آمده است ؟

ديدند تمام موهاى سر او، سفيد است .

پرسيدند: چرا اين طورى شده اى ؟

در پاسخ گفت : شب كنار جنازه مادرم در قبر خوابيدم ناگاه ديدم دو نفر از فرشتگان آمدند و در دو طرف
ايستادند و يك شخص محترمى هم آمد و در وسط ايستاد، آن دو فرشته مشغول سؤ ال از عقايد مادرم شدند، و او
جواب مى داد، سؤ ال از توحيد نمودند، جواب درست داد، سؤ ال از نبوت نمودند، جواب درست داد كه پيامبر
من ، محمد بن عبدالله (ص ) است تا اين كه پرسيدند: (( امام تو كيست ؟ )) .

آن مرد محترم كه در وسط ايستاده بود، گفت : لست لها بامام : (( من امام او نيستم )) (آن مرد محترم ، امام
على (ع ) بود).

در اين هنگام ، آن دو فرشته ، چنان گرزى بر سر مادرم زدند كه آتش آن به سوى آسمان زبانه كشيد، من بر
اثر وحشت و ترس زياد، به اين وضع كه مى بينيد (كه موهاى سرم سفيد شده ) درآمدم .

مرحوم قاضى مى فرمود: (( تمام افراد طايفه آن دختر در مذهب اهل تسنن بودند، تحت تاءثير اين واقعه قرار
گرفته و شيعه شدند (زيرا اين واقعه با مذب تشيع ، تطبيق مى كرد) و خود آن دختر، جلوتر از آنها به مذهب
تشيع گرويد.(325)

283 - على (ع ) چشمم را كور كرد

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ


جناب شيخ مفيد اعلى الله مقامه مى فرمايد: روزى در بغداد، جعفر كتاب فروش كتاب هايى را حراج مى كرد،
من هم رفتم چند جلد كتاب از او خريدم وقتى خواستم بيايم به من گفت : بنشين كه چيزى ديده ام براى مذهب

/ 162