289 - عشق و محبت مولاى متقيان - 320 [س‍ی‍ص‍د و ب‍ی‍س‍ت‌] داس‍ت‍ان‌ از م‍ع‍ج‍زات‌ و ک‍رام‍ات‌ ام‍ی‍رال‍م‍ؤم‍ن‍ی‍ن‌ ع‍ل‍ی‌ (علیه السلام) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

320 [س‍ی‍ص‍د و ب‍ی‍س‍ت‌] داس‍ت‍ان‌ از م‍ع‍ج‍زات‌ و ک‍رام‍ات‌ ام‍ی‍رال‍م‍ؤم‍ن‍ی‍ن‌ ع‍ل‍ی‌ (علیه السلام) - نسخه متنی

عباس عزیزی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

عمران شاهين ، از خواب بيدار شد و منتظر فردا شد، فرداى آن روز فرا رسيد، همان گونه كه اميرمؤ منان
على (ع ) در عالم خواب به او فرموده بود، بى كم و كاست ، واقع گرديد، عضدالدوله وارد حرم شد و به نماز و
زيارت پرداخت ، و خدا را به محمد و آلش قسم داد كه او را بر عمران شاهين ، مسلط كند و...

عمران نزد او رفت و گفت : اگر كسى عمران را به تو معرفى كند، چه جايزه اى به او خواهى داد؟

عضدالدوله گفت : اگر او از من بخواهد كه عمران را عفو كنم ، حتما عفو مى كنم .

عمران شاهين (كه تا آن وقت ناشناس بود) خود را معرفى نمود و گفت : (( من عمران شاهين )) هستم .

عضدالدوله گفت : چه كسى تو را واداشت كه خودت را (با اين كه فرارى بودى ) به من معرفى نمايى ؟

عمران گفت : اين مولاى ما (اميرمؤ منان على عليه السلام ) در عالم خواب به من فرمود: فردا (( فنا خسرو ))
به اين جا مى آيد...

عضدالدوله به عمران گفت : تو را به حق على (ع ) سوگند، به تو فرمود: (( فنا خسرو )) به اين جا مى آيد؟

عمران گفت : آرى به حق على (ع ) سوگند.

عضدالدوله در حالى كه در تعجب فرو رفته بود گفت : هيچ كس جز مادرم و خودم و قابله ام نمى دانست كه نام
اصلى من (( فنا خسرو )) است .

سپس به عمران محبت كرد و خلعت وزارت به او پوشاند، همراه او به كوفه رفت ، و بدين ترتيب هر دو از
نگرانى بيرون آمدند و دوست صميمى همديگر شدند.

بايد توجه داشت كه عمران شاهين از مردان نيك بود و علاقه خاصى به ائمه و اهل بيت (ع ) داشت ، و در كنار
مرقد شريف امام على (ع ) و امام حسين (ع ) رواقى بنا كرد كه هنوز به (( رواق عمران )) معروف است .(334)

به اين ترتيب امام على (ع ) به پناهنده اش ، لطف كرد، و او را علاوه بر آزادى ، به مكنت رساند.

289 - عشق و محبت مولاى متقيان

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ


عمران شاهين كه سرگذشت پناهندگى و نجاتش توسط حضرت على (ع ) در داستان قبل ذكر شد، با خود نذر كرده بود
كه هر گاه مورد عفو عضدالدوله واقع شود، با پاى پياده از كوفه به نجف اشرف رفته و مرقد شريف على (ع ) را
زيارت كند، هنگامى كه مورد عفو واقع شد، نيمه هاى شب پياده و تنها از كوفه به قصد نجف اشرف روانه شد،
يكى از محبان على (ع ) به نام (( على بن طحال )) در عالم خواب ديد، اميرمؤ منان على (ع ) به او فرمود: همين
كنار در ورودى حرم ، بنشين ، و هنگامى كه دوستم عمران شاهين آمد، در را به روى او باز كن ، او از خواب
بيدار شد و مطابق دستور حضرت على (ع ) كنار در حرم نشست ، و در را باز كرد، ناگهان ديد عمران شاهين سر
رسيد.

على بن طحال از او استقبال كرد و گفت : (( بسم الله اى مولاى ما )) .

عمران به او گفت : من كيستم ؟

او گفت : (( شما عمران بن شاهين هستيد )) .

عمران در ظاهر گفت : من عمران نيستم .

على بن طحال گفت : تو عمران شاهين هستى و اميرمؤ منان (ع ) در عالم خواب به من فرمود: كنار در، بنشين و
در را به روى دوستم (( عمران شاهين )) بگشا.

عمران گفت : تو را به حق على (ع ) آن حضرت چنين دستور داد.

عمران كه غرق در عشق و محبت مولاى متقيان على (ع ) شده بود، خود را به آستانه حرم مقدس آن حضرت افكند و
عتبه حرم را بوسيد (و به شكرانه اين نعمت ) مبلغ شصت دينار، حواله كرد كه سرپرست ماهى ها به على بن
طحال بدهد (با توجه به اين كه عمران شاهين داراى چند قايق صيد ماهى در دريا بود) (335)
آرى اميرمؤ منان مولاى پرهيزگاران ، اين گونه به دوستان خود محبت مى فرمايد، و آنان كه در اين خانه ،
آشنايند، اين مطالب را به خوبى درك مى نمايند كه حافظ گويد:




  • تا نگردى آشنا، زين پرده رمزى نشنوى
    گوش نامحرم نباشد، پيغام سروش



  • گوش نامحرم نباشد، پيغام سروش
    گوش نامحرم نباشد، پيغام سروش



/ 162