297 - الهام على (ع ) - 320 [س‍ی‍ص‍د و ب‍ی‍س‍ت‌] داس‍ت‍ان‌ از م‍ع‍ج‍زات‌ و ک‍رام‍ات‌ ام‍ی‍رال‍م‍ؤم‍ن‍ی‍ن‌ ع‍ل‍ی‌ (علیه السلام) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

320 [س‍ی‍ص‍د و ب‍ی‍س‍ت‌] داس‍ت‍ان‌ از م‍ع‍ج‍زات‌ و ک‍رام‍ات‌ ام‍ی‍رال‍م‍ؤم‍ن‍ی‍ن‌ ع‍ل‍ی‌ (علیه السلام) - نسخه متنی

عباس عزیزی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

شد، پس درى نمايان شد و بوى گندمى به مشامم رسيد و به من فرمود: داخل شو و هر چه مى خواهى بردار، (لاشه
خورهاى زيادى آن جا بود) از ترس مولا دست دراز كردم پاى قورباغه مرده اى به دستم آمد، برداشتم . فرمود:

برداشتى ؟

عرض كردم : بلى .

فرمود: بيا، در برگشتن دالان روشن بود در وسط دالان دو ديگ پر آب روى اجاق خاموش مانده بود، فرمود:

سلطان محمد! چيزى كه به دست دارى در آب بزن و بيرون آور، چون آن را كه در آب زدم ديدم طلا شده است .

حضرت به من نگريست لكن خشمش اندك بود، فرمود: سلطان محمد! براى تو صلاح نيست محبت مرا مى خواهى يا اين
طلا را؟ عرض كردم : محبت شما را، فرمود: پس آن را در خرابه انداز، به مجرد انداختن از خواب بيدار شدم ،
بوى خوشى به مشامم رسيد تا صبح از خوشحالى گريه مى كردم و شكر خداى را نمودم كه محبت آقا را پذيرفتم .

آقا سيد رضا فرمود: پس از اين واقعه ، اضطرار دنيوى سلطان محمد برطرف شد و وضع فرزندانش مرتب
گرديد.(342)

297 - الهام على (ع )

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ


وقتى نادرشاه گنبد حرم مطهر حرم حضرت امير(ع ) را تذهيب نمود از وى پرسيدند كه بالاى قبه مقدسه چه نقش
كنيم ؟ نادرشاه فورا گفت : يد الله فوق ايديهم . فرداى آن روز وزير نادر ميرزا مهدى خان گفت : نادر سواد
ندارد و اين كلام به دلش الهام شده است اگر قبول نداريد برويد مجددا سؤ ال كنيد. لذا آمدند و پرسيدند:

در بالاى قبه مقدسه چه فرموديد نقش ‍ كنيم ؟ گفت : همان سخن كه ديروز گفتم .(343) (344)

298 - على (ع ) جاودانه قرون

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ


يكى از علماى فارس به تهران آمده بود در مسافرخانه پولهايش را مى دزدند، او هم هيچ كس را نمى شناخته و
مانده بود كه چه بكند، به فكرش مى رسد كه براى تهيه پول ، فرمان اميرالمؤ منين () به مالك اشتر را روى
يك كاغذ اعلا با يك خط عالى بنويسد و به صدر اعظم وقت هديه بكند تا هم او را ارشاد كرده باشد و هم خود
از گرفتارى رها شود.

اين عالم محترم خيلى زحمت مى كشد و فرمان را مى نويسد، وقت مى گيرد و مى رود. صدر اعظم مى پرسد: اين
چيست ؟

مى گويد: فرمان اميرالمؤ منين (ع ) به مالك اشتر است . صدر اعظم تاءملى مى كند و بعد مشغول كارهاى خودش
مى شود، اين آقا مدتى كه مى نشيند و بعد مى خواهد برود، صدر اعظم مى گويد: نه ، شما بنشينيد، اين مرد
محترم باز مى نشيند. مردم مى آيند و مى روند. آخر وقت مى شود، بلند مى شود برود مى گويد: نه آقا شما
بفرماييد. همه مى روند غير از نوكرها، باز مى خواهد برود، مى گويد: نه شما بنشينيد من با شما كارى
دارم . به فراش ‍ مى گويد: اين را براى چه نوشتى ؟

مى گويد: چون شما صدراعظم هستيد فكر كردم كه اگر بخواهم به شما خدمتى بكنم ، هيچ چيز بهتر از اين نمى
شود كه فرمان اميرالمؤ منين (ع ) را كه دستور حكومت است و موازين اسلامى حكومت است براى شما بنويسم .

صدر اعظم مى گويد بيا جلو و يواشكى از او مى پرسد: آيا خود على به اين عمل كرد يا نه ؟ عالم مى گويد: بله
، عمل كرد.

مى گويد: خودش كه عمل كرد جز شكست چه نتيجه اى گرفت ؟ چه چيزى نصيبش شد كه حالا تو اين را آورده اى كه
من عمل كنم ؟

آن مرد عالم گفت : تو چرا اين سؤ ال را جلوى مردم از من نپرسيدى و صبر كردى همه مردم رفتند؟ حتى نوكرها
را بيرون كردى و من را آوردى نزديك و يواشكى پرسيدى ؟ از چه كسى مى ترسى ؟ از اين مردم مى ترسى . تو از
چه چيز مردم مى ترسى ؟ غير از همين على است كه در فكر مردم تاءثير كرده ؟ الآن معاويه كجاست ؟ معاويه
را لعنت مى كنى . پس على شكست نخورده ، باز هم امروز منطق على است كه طرفدار دارد، باز هم حق پيروز است
.

اين يك مثل بود ولى بيانگر واقعيت است .(345)

/ 162