301 - اداى قرض - 320 [س‍ی‍ص‍د و ب‍ی‍س‍ت‌] داس‍ت‍ان‌ از م‍ع‍ج‍زات‌ و ک‍رام‍ات‌ ام‍ی‍رال‍م‍ؤم‍ن‍ی‍ن‌ ع‍ل‍ی‌ (علیه السلام) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

320 [س‍ی‍ص‍د و ب‍ی‍س‍ت‌] داس‍ت‍ان‌ از م‍ع‍ج‍زات‌ و ک‍رام‍ات‌ ام‍ی‍رال‍م‍ؤم‍ن‍ی‍ن‌ ع‍ل‍ی‌ (علیه السلام) - نسخه متنی

عباس عزیزی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

در آن اثناء ديدم شخصى مرا با گوشه نيزه اش بيدار مى كند، چون چشم گشودم از اسب فرود آمد و دست روى زخم
سرم كشيد، در آن حال بهبودى يافت و فرمود: همين جا بمان و بعد اندكى ناپديد شد و سپس در حالى كه سر
بريده همسفرم را كه با من جنگ مى كرد در دست داشت با چهار پايان او برگشت و به من گفت : اين سر دشمن
توست تو به يارى ما برخاستى ما هم تو را يارى كرديم چنان كه خداوند هر كس او را يارى كند نصرت مى دهد.

پرسيدم : شما كيستيد؟

فرمود: منم صاحب الاءمر(ع ) سپس فرمود: هر كس از تو پرسيد اين زخم چه بوده بگو ضربتى است كه در صفين
برداشته ام .(347) (348)

301 - اداى قرض

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ


قاسم بن عناد عزالدين كاظمى ، عالم جليل القدر و صاحب كرامات بود و آثارى چون (( شرح استبصار )) و
(( اقوال الفقها )) از وى به يادگار مانده است .

فرزند فاضلش - شيخ ابراهيم - در ظهر كتاب (( مزار )) مرحوم والدش ‍ نقل نموده كه پدرم اظهار داشت : پدرم
در مجاورت نجف اشرف اقامت فرمود و در كيفيت اين مجاورت به من گفت : بدهكارى زيادى داشتم و از اداى
ديون و قرض ها عاجز مانده و هيچ گونه وسيله زندگى و اسباب تاءمين معاش نداشتم ، ناچار قصد آن نمودم كه
به ديار عجم كوچ كنم ، شب آخر عازم نجف اشرف گشتم كه هم حضرت اميرالمؤ منين (ع ) را زيارت نموده و نيز
از محضرشان وداع نمايم ، پس به حرم مشرف شده و زيارت وداع نمودم و با قلبى محزون با ديده اى گريان و
حالتى منقلب در كنارى ايستادم ، آن گاه به امام خطاب نموده و عرضه داشتم :

اى مولاى من ، از فشار مشكلات زندگى ناچار شده ام كه به ديار عجم كوچ كنم و در اين سفر ناگزيرم با برخى
حاكمان و وزيران و كارگزاران ملاقات كنم و شرح اين مهاجرت را به آنان بگويم و اگر زبان قال آنان با من
سخن نگويد، لسان حالشان اين است كه اى شيخ دست از دامن مولاى خود برداشتى و به ديگران پناه آوردى ، در
صورتى كه اهل عالم محتاج آن مقامند. پس از زيارت آن حضرت با او وداع كرده و در بستر خواب قرار گرفتم ،
در عالم خواب مردى را مشاهده كردم كه نامش حاج على بود و هميشه نسبت به من لطف داشت و احترام مى كرد،
اما ديدم اين بار با حالتى پرخاش گونه و عصبانى مرا مورد خطاب قرار داد و عتاب گونه گفت : اى حاجى تو
كه با من چنين نبودى ، چرا كه اين همه كم لطفى مى كنى ، چه گناهى از من صادر شده ؟ در همين حال سروشى از
مناره صحن مطهر شنيدم كه ندا مى دهد: اى غافل اين مكان ، جايى است كه حاكمان و نامداران آستانه آن را
مى بوسند و تو قصد دارى اين جا را ترك گويى .

پس از خواب بيدار شدم ، تصميم گرفتم كه مجاورت اين مكان مقدس را ترك نگويم ، توكل به خدا نموده و
خانواده را به نجف اشرف فرا خواندم ، سالى نگذشت كه قرض هايم ادا گرديد و زندگيم رو به رونق گذاشت .

مؤ لف (( رياض العلما )) گفته است : اين جانب در نجف اشرف به خدمت عالم مزبور رسيده ام ، از سيمايش نور
معنويت و ايمان ساطع بود و رخسارش آيه شريفه سيما هم فى وجوههم من اثر السجود (349) را در اذهان تداعى
مى كرد.(350)

302 - شاهد على (ع ) است

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ


شخصى مبلغى را از فردى به عنوان قرض گرفت و اميرمؤ منان (ع ) را شاهد قرار داد. سه سال از اين ماجرا
گذشت و آن پول را به صاحبش برنگردانيد. شبى يكى از آشنايانش او را در عالم رؤ يا مشاهده كرد كه از دار
دنيا رفته و طبق سنت متداول در صدد آن هستند تا جنازه اش را در جوار مرقد حضرت على (ع ) ببرند، اما خود
آن حضرت مانع ورود جنازه به حرم شدند و فرمودند: كسى بر وى نماز نخواند.

شخص خواب بين مى گويد: من جلو رفتم ، عرض كردم : يا مولاى پرهيزگاران ! صاحب اين جسد از دوستان شماست .

آن حضرت فرمودند: درست است ، ولى او در هنگام قرض گرفتن مالى ، مرا بر آن شاهد گرفته كه آن رابه صاحب
مال برنگردانيده است !

كسى كه اين رؤ يا را ديده بود، صبح روز بعد نزد دوستش كه آن مال را قرض ‍ گرفته بود رفت و به او گفت : به
چه دليل آن مال را به صاحبش باز نمى گردانى ؟

/ 162