307 - سپردن امامت به على (ع ) - 320 [س‍ی‍ص‍د و ب‍ی‍س‍ت‌] داس‍ت‍ان‌ از م‍ع‍ج‍زات‌ و ک‍رام‍ات‌ ام‍ی‍رال‍م‍ؤم‍ن‍ی‍ن‌ ع‍ل‍ی‌ (علیه السلام) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

320 [س‍ی‍ص‍د و ب‍ی‍س‍ت‌] داس‍ت‍ان‌ از م‍ع‍ج‍زات‌ و ک‍رام‍ات‌ ام‍ی‍رال‍م‍ؤم‍ن‍ی‍ن‌ ع‍ل‍ی‌ (علیه السلام) - نسخه متنی

عباس عزیزی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

307 - سپردن امامت به على (ع )

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ


غلام سيد مير شجاعت على الموسوى النجفى معروف به هندى كه در عصر سيد بحرالعلوم و شيخ جعفر كبير بوده
، مى گويد: من خدمت سيد بودم هنگامى كه از هند به نجف اشرف مى آمد، گاهى اوقات ميان كشتى عقدى (جواهرات
) از جيبش بيرون مى آورد كه در او انواع جواهرات بود مدتى به آنها نظر مى كرد و دو مرتبه به جيبش مى
گذاشت ، هيچ يك از مسافرها متوجه نشدند، مگر ناخدا از بالاى كشتى متوجه آن جواهرات شده و آن ها را
نشان كرده بود سيد نفهميد كه او متوجه شده ، پس ناخدا خواست حيله اى بنمايد و آن عقد را از سيد بگيرد،
پس ميان كشتى فرياد زد: با من عقدى بود، از جواهر علامت و نشانى اش اين است ، ديشب از من سرقت شده بايد
من لباس ها و اسباب هاى شما رابگردم ، سپس مشغول جستجو كردن شد.

جناب سيد فهميد كه اگر اين عقد را از جيب او بيرون بياورند، اهل كشتى ناخدا راتصديق مى كند و مى
گويند: سيد دزدى كرده ، در اين بين سيد عقد را ميان دريا انداخت و عرض كرد:

يا اميرالمؤ منين اين امانت من است نزد شما. احدى متوجه نشد كه سيد چه كارى انجام داد.

ناخدا همه را تفتيش كرد و نوبت به سيد كه رسيد، مشغول بازرسى او شد، چيزى نيافت پس ماءيوسانه مراجعت
كرد.

وقتى كشتى به جزيره رسيد، اهل كشتى پايين آمدند، سيد به خادمش گفت : من خيلى به ماهى علاقه دارم ، مى
گويد: من رفتم يك ماهى بزرگ را كه در دست كسى ديده بودم بخرم ، به سيد عرض كردم : چنين ماهى در دريا هست
بخرم .

فرمود: همان را بخر. پس او را خريدم و چون شكمش را چاك زدم ديدم آن عقد به همان علامت ها از شكم ماهى
خارج شد آن را نزد سيد آوردم ، او نيز شكر و سپاس خدا را به جاى آورد.(359)

308 - رؤ ياى صادقانه

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ


صاحب مقام يقين و مخلص در ولايت اهل بيت طاهرين (ع ) مرحوم حاج شيخ محمد شفيع جمى فرمود: سالى عيد غدير
به نجف اشرف مشرف بودم و پس از زيارت به سمت بلد خود (جم ) مراحعت كردم و ايام عاشورا در حسينيه اقامه
مجلس تعزيه دارى حضرت سيدالشهداء(ع ) نمودم و روز عاشورا سخت مشتاق زيارت آن بزرگوار شدم و از آن حضرت
در رسيدن به اين آرزو استمداد نمودم و از حيث اسباب ، عادتا محال به نظر مى آمد
همان شب در عالم رؤ يا جمال مبارك حضرت اميرالمؤ منين (ع ) و حضرت سيد الشهداء را زيارت كردم حضرت
امير(ع ) به فرزند خود فرمود: چرا حواله محمد شفيع را نمى دهى ؟

فرمود: همراه آورده ام پس ورقه اى به من مرحمت فرمود كه در آن دو سطر از نور نوشته بود و از هر دو طرف
هم مساوى بود. چون نظر كردم ديدم دو شعر است كه نوشته شده و با اين كه اهل شعر نبودم به يك نظر از حفظ
شد:




  • از مخلصان درگه شاه لوكشف
    توفيق شد رفيق رود سوى كربلا
    با آنكه اندكى است كه برگشته از نجف



  • اسمش محمد است و شفيع ازره شرف
    با آنكه اندكى است كه برگشته از نجف
    با آنكه اندكى است كه برگشته از نجف



فرمود: چون بيدار شدم با كمال بهجت و يقين به روا شدن حاجت بودم و بحمدالله در همان روز وسايل حركت
ميسر شد و به سمت كربلا حركت كرده و به آن آستان قدس مشرف شدم .

مرحوم حاج شيخ محمد شفيع ، قريب سى سال با بنده رفاقت داشت و چند مرتبه حج و زيارت عتبات با مصاحبت
ايشان نصيب شد. عالمى عامل و مروجى مخلص و مردى خليق و محبى صادق بود. در هر شهرى كه مى رسيد. با نيكان
آن شهر آميزش داشت و در هر مجلسى كه بود اهل آن مجلس را به ياد خدا و آل محمد(ص ) مى انداخت و از ذكر

/ 162