و محبت به بندگان خدا و سخاوت و خير خواهى خلق به راستى كم نظير بود، اعلى الله مقامه و حشره الله مع
محمد و آله الطاهرين صلوات الله اجمعين .(360)
309 - نتيجه توسل به على (ع )
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْعالم متقى مرحوم حاج ميرزا محمد صدر بوشهرى نقل فرمود: هنگامى كه پدرم مرحوم حاج شيخ محمد على از نجف
اشرف به هندوستان مسافرتى نمود، من و برادرم شيخ احمد در سن شش هفت سالگى بوديم ، اتفاقا سفر پدرم
طولانى شد به طورى كه آن مبلغى كه براى مخارج به مادر ما سپرده بود تمام شد و ما بيچاره شديم .طرف عصر از گرسنگى گريه مى كرديم و به مادر خود مى چسبيديم ، پس مادرم به من و برادرم گفت : وضو
بگيريد و لباس ما را طاهر نمود و ما را از خانه بيرون آورد تا وارد صحن مقدس شديم ، مادرم گفت : من در
ايوان مى نشينم شما هم به حرم برويد و به حضرت امير(ع ) بگوييد: پدر ما نيست و ما امشب گرسنه ايم و از
حضرت خرجى بگيريد و بياوريد تا براى شما شام را مهيا كنم .ما وارد حرم شديم (و) سر به ضريح گذاشته عرض كرديم : پدر ما نيست و ما گرسنه هستيم دست خود را داخل ضريح
نموده گفتيم : خرجى بدهيد تا مادرمان شام تدارك كند، مقدارى گذشت اذان مغرب را گفتند و صداى قد قامت
الصلوة شنيدم ، من به برادرم گفتم حضرت امير(ع ) مى خواهند نماز بخوانند (به خيال بچگى گفتم حضرت نماز
جماعت مى خوانند) پس گوشه اى از حرم نشستيم و منتظر تمام شدن نماز شديم ، كمتر از ساعتى كه گذشت
شخصى مقابل ما ايستاد و كيسه پولى به من داد و فرمود: به مادرت بده و بگو تا پدر شما از مسافرت بيايد
هر چه لازم داشتيد به فلان محل (بنده فراموش كرده ام نام محلى را كه حواله فرمودند) مراجعه كن . و
بالجمله فرمود: مسافرت پدرم چند ماه طول كشيد و در اين مدت به بهترين وجهى مانند اعيان و اشراف
زادگان نجف معيشت ما اداره مى شد تا پدرم از مسافرت برگشت .(361)
310- نورافشانى ضريح حضرت امير(ع ) و باز شدن دروازه نجف
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْجناب شيخ محمد حسين فرمود: شبى دو ساعت از شب گذشته به قصد خريد ترشى از خانه بيرون آمدم و دكان ترشى
نزديك دروازه شهر بود (سابقا شهر نجف اشرف حصار و دروازه داشته و دروازه آن متصل به بازار بزرگ و
بازار بزرگ متصل به درب صحن مقدس و درب صحن محاذى ايوان طلا و درب رواق بوده است به طورى كه اگر تمام
درها باز بود، شخص از دروازه ، ضريح مطهر را مى ديد) و شيخ مزبور هنگام عبور مى شنود عده اى پشت
دروازده در را مى كوبند و مى گويند: (( يا على ! انت فك الباب ، يعنى يا على ! خودت در را باز كن )) . و
ماءمورين به آنها اعتنايى نمى كنند، چون اول شب كه در را مى بستند تا صبح باز كردنش ممنوع بود.آقاى شيخ مى رود ترشى مى خرد و برمى گردد چون به دروازه مى رسد، اين دفعه عده زوارى كه پشت در بودند
شديدتر ناله كرده و عرض مى كنند: يا على ! در را باز كن و پاها را سخت به زمين مى كوبند. آقاى شيخ پشت
خود را به ديوار مى زند كه از طرف راست چشمش به سمت مرقد مبارك و از طرف چپ دروازه را مى بيند، ناگاه
مى بيند از طرف قبر مبارك ، نورى به اندازه نارنج آبى رنگ خارج شد و داراى دو حركت بود، يكى به دور خود
و ديگرى رو به صحن و بازار بزرگ و باكمال آرامى مى آيد. آقاى شيخ نيز كاملا چشم به آن دوخته است با
نهايت آرامش از جلو روى شيخ مى گذرد و به دروازه مى خورد ناگاه در و چهارچوب آن از ديوار كنده مى شود و
به زمين مى افتد.عرب ها با نهايت مسرت و بهجت ، به شهر وارد مى شوند. و هنوز بعضى از رجال علم كه مرحوم محمد حسين را
ديده و اين مطالب را بلاواسطه از او شنيده اند، در قيد حياتند.
311- شفاعت على (ع ) از غاصب
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْدر بحرين مردى بود كه گاوى داشت و زندگى او با شير اين گاو مى گذشت ، تا اين كه رييس انتظامات شهر،
يعنى كلانتر محل ، آن گاو را به زور از او گرفت (معلوم است كه وقتى تنها راه درآمد شخصى ضبط شود چه
حالتى خواهد داشت ) او به حاكم شهر مراجعه كرد (و چون نتيجه نگرفت به نجف اشرف رفت ) و به حضرت امير(ع )