173 - قاتل على (ع ) از يهود - 320 [س‍ی‍ص‍د و ب‍ی‍س‍ت‌] داس‍ت‍ان‌ از م‍ع‍ج‍زات‌ و ک‍رام‍ات‌ ام‍ی‍رال‍م‍ؤم‍ن‍ی‍ن‌ ع‍ل‍ی‌ (علیه السلام) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

320 [س‍ی‍ص‍د و ب‍ی‍س‍ت‌] داس‍ت‍ان‌ از م‍ع‍ج‍زات‌ و ک‍رام‍ات‌ ام‍ی‍رال‍م‍ؤم‍ن‍ی‍ن‌ ع‍ل‍ی‌ (علیه السلام) - نسخه متنی

عباس عزیزی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

امام على (ع ) در پاسخ او فرمود: (( او قاتل من نيست ، بلكه قاتل من ، مردى بى نام و نشان ، و بى ارزش و
نكوهيده نسب است ، بى آنكه به ميدان دليران آيد، از روى غافل گيرى ، خواهد كشت (يعنى او تروريست است
)) ).

واى بر او كه بدترين مردم اين جهان است ، دوست دارد كه مادرش در سوگواريش بنشيند، او همانند (( احمر ))
پى كننده ناقه حضرت ثمود است ، كه اين دو در يك خط هستند.(199)

منظور حضرت ، ابن ملجم ملعون بود، و آن حضرت در اين گفتار خبر از شهادت خود داد.

173 - قاتل على (ع ) از يهود

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ


مردى از قبيله مزينه گفت : من در خدمت حضرت اميرالمؤ منين (ع ) نشسته بودم ، گروهى از قبيله مراد خدمت
آن حضرت آمدند و ابن ملجم در ميان ايشان بود، پس آن گروه گفتند: يا اميرالمؤ منين ! ابن ملجم را ما با
خود نياورده ايم ، بدون اختيار ما، او با ما آمد و ما مى ترسيم كه به شما آسيبى بزند، و بر تو مى ترسيم
از او.

حضرت به آن ملعون گفت : بنشين و نگاه طولانى به صورت او كرد و او را سوگند داد كه آن چه از تو مى پرسم
راست بگو. پس فرمود: آيا تو نبودى در ميان جمعى از كودكان ، در كودكى با ايشان بازى مى كردى و هر گاه تو
را از دور مى ديدند مى گفتند: آمد فرزند چراننده سگ ها؟ آن ملعون گفت : بلى . حضرت فرمود: چون به سن
جوانى رسيدى از جلوى راهبى گذشتى به تو نگاه تندى كرد و گفت : اى شقى تر از پى كننده ناقه صالح .

گفت : بلى چنان بود.

باز حضرت فرمود: مادر تو، تو را خبر نداد كه در حيض به تو حامله شده بود؟

چون آن ملعون آن را شنيد اضطرابى در سخنش به هم رسيد و آخر گفت : مادرم مرا چنين خبر داد.

پس حضرت فرمود: شنيدم از رسول خدا(ص ) كه كشنده تو شبيه است به يهود بلكه از يهود است .(200) (201)

174 - قاتل من هموست !

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ


وقتى كه حضرت اميرالمؤ منين (ع ) از مردم بيعت مى گرفت ، عبدالرحمن بن ملجم مرادى آمد كه با آن حضرت
بيعت كند، حضرت قبول بيعت او ننمود تا آن كه سه مرتبه به خدمت آن حضرت آمد، در مرتبه سوم با حضرت بيعت
كرد. چون پشت كرد، حضرت بار ديگر او را طلبيد به او سوگند داد كه بيعت نشكند و عهدهاى محكم از او گرفت .

چون روانه شد، باز او را طلبيد بار ديگر بر او تاءكيد كرد، آن ملعون گفت : يا اميرالمؤ منين آنچه با من
كردى با ديگران نكردى ؟ حضرت شعرى خواند كه مضمونش اين است كه : من به او بخشش مى نمايم و نيكى مى كنم ،
و او اراده قتل من دارد، چه بد يارى است قبيله مراد، پس فرمود: برو اى ابن ملجم به خدا سوگند مى دانم
كه وفا به عهدهاى نخواهى كرد. پس حضرت اسب نيكوئى به او داد. چون او بر اسب سوار شد، باز حضرت شعرى
خواند كه مضمونش همان بود، چون او پشت كرد، فرمود: به خدا سوگند اين ملعون كشنده من خواهد بود، گفتند:

يا اميرالمؤ منين ما را دستورى ده كه او را بكشيم ، حضرت دستورى نداد.(202)

175 - نظر كنيد به قاتل من

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ


زمانى كه محمد بن ابى بكر گروهى از اشراف مصر را به خدمت حضرت على (ع ) فرستاد، عبدالرحمن بن ملجم در
ميان ايشان بود، نامه اى كه اسامى ايشان در آنجا نوشته شده بود در دست او بود، چون حضرت نامه را گرفت
و نام ها را خواند، به آن ملعون رسيد فرمود كه : تويى عبدالرحمن ؟ گفت : بلى .

حضرت اميرالمؤ منين فرمود: لعنت خدا بر عبدالرحمن باد.

آن ملعون گفت : يااميرالمؤ منين من تو را دوستم مى دارم .

حضرت فرمود: دروغ مى گوئى به خدا سوگند كه مرا دوست نمى دارى ، پس او سه مرتبه قسم خورد بر دوستى آن
حضرت ، و حضرت سه مرتبه سوگند ياد كرد كه مرا دوست نمى دارى .

آن ملعون گفت : يا اميرالمؤ منين سه مرتبه سوگند ياد كردم كه تو را دوست دارم باور نمى كنى .

حضرت فرمود: واى بر تو، حق تعالى ارواح را دو هزار سال پيش از بدن ها خلق كرد، ايشان در هوا ساكن

/ 162