4 : كينه - یکصد موضوع، پانصد داستان نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

یکصد موضوع، پانصد داستان - نسخه متنی

علی اکبر صداقت

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

4 :


كينه

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

قال الله الحكيم :

( و نزعنا ما فى صدورهم من غل ) (اعراف :
آيه 43)

و زنگار كينه و حقد از آئينه دل بهشتيان بزدائيم .

قال رسول الله صلى الله عليه و آله :

اءلمؤ من ليس بحقود(671)

مؤ من كينه جو نيست .

شرح كوتاه

جاى كينه در نفس است ، و شخص كينه جو، چون زمين زدن طرف مقابل را ندارد، و يا آبرويش را كسى برده ، و
تهمت زده و فحش شنيده ، يا از رياست و مال او را محروم كرده و امثال اينها؛ دشمنى را بدل مى گيرد تا در
موقع حساس و وقت مناسب او را به زمين بزند و نابودش كند.

هميشه حاقد از ديدن محقود رنج مى برد، و روزبروز اگر جلو كينه رانگيرد آتشش بيشتر مى شود. خلاصه كلام
آنكه قوه عاقله مغلوب قوه غضب مى شود و خداى نكرده دست به كارى ميزند كه بعدا پشيمانى سودى براى او
ندارد. مؤ من اهل كينه نيست ، و عمل سوء مقابل را به خداى غالب واگذار مى كند، و يا از بدى عمل مى گذرد،
و از قوه عاقله كمك مى گيرد تا مبادا به آتش كينه بسوزد.(672)

1 - كينه جوئى وليد

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

عقبه پدر وليد (فرماندار كوفه ) در مكه معظمه آب دهان به صورت پيامبر صلى الله عليه و آله انداخت و روز
بدر هم با كفار به جنگ آمد.

كفار كه شكست خوردند دستگير شد و او را نزد پيامبر آوردند. و به امر پيامبر صلى الله عليه و آله
اميرالمؤ منين عليه السلام او را كشت .

لذا فرزندش وليد كه در زمان عثمان به فرماندارى كوفه منصوب شد هميشه كينه (اميرالمؤ منين ) در دلش بود
و حضرت را تا آخر عمر سب مى كرد.

وقتى وليد بيمار شد امام حسن به عيادتش رفت ، او چشم گشود و گفت :

من از آنچه كرده ام پشيمانم و بخدا
توبه مى كنم جز دشنام به پدرت كه پشيمان نيستم .

امام حسن فرمود:

پدرم پدرت را كشت و ترا هم (بخاطر شراب خوردن ) حد زد، لذا دشمن او هستى (و اين كينه سبب
اين دشنام دادن است).(673)

2 - ابن سلار

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

در قرن ششم هجرى شخصى به نام ابن سلار كه از افسران ارتش مصر بود بمقام وزارت رسيد و در كمال قدرت به
مردم حكومت مى كرد.

او از يك طرف مردى شجاع ، فعال و باهوش بود، و از طرف ديگر خودخواه و كينه جو؛ لذا در دوران وزارت خود
هم خدمت و هم ظلم فراوان كرد. موقعى ابن سلار يك فرد سپاهى بود به پرداخت غرامتى محكوم شد، براى شكايت
نزد ( ابى الكرم ) دفتردار خزانه رفت تا او به دادخواهى بپردازد.

ابى الكرم بحق به اظهارات او ترتيب اثر نداد و گفت :

سخن تو در گوش من فرو نمى رود. ابن سلار از گفته او
خشمگين گرديد و كينه اش را بدل گرفت . وقتى وزير شد و فرصت انتقام بدست آورد او را دستگير نمود و دستور
داد ميخ بلندى را در گوش وى فرو كردند. تا از گوش ديگرش بيرون آيد.

در آغاز كوبيدن ميخ هر بار كه ابى الكرم فرياد مى زد، ابن سلار مى گفت :

اكنون سخن من در گوش تو فرو رفت
! سپس به دستور او پيكر بى جانش را با همان ميخى كه در سر داشت بدار آويختند.(674)

/ 259