4- ذوالقرنين (275) - یکصد موضوع، پانصد داستان نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

یکصد موضوع، پانصد داستان - نسخه متنی

علی اکبر صداقت

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

4- ذوالقرنين (275)

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

( ذوالقرنين ) در سيرش چون به ظلمات وارد گشت به قصرى در آمد و ديد جوانى با لباس سفيد ايستاده و
صورتش به سوى آسمان و دو دست بر لب دارد.

جوان از او پرسيد كيستى ؟

گفت :
ذوالقرنين .

جوان (اسرافيل ) گفت :
هرگاه قيامت رسد من در صور خواهم دميد.

پس سنگى برداشت و به ذوالقرنين داد و گفت :

اگر اين سنگ سير شد تو نيز هم سير مى شود، اگر اين سنگ گرسنه
بود تو نيز گرسنه اى .

سنگ را گرفت و نزد يارانش آمد و آن را در ترازوئى گذارد و تا هزار سنگ ديگر به اندازه آن در كفه ديگر
ترازو نهادند آن سنگ زيادتى داشت .(276)

خضر پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم نزدش آمد و سنگى در كفه اى نهاد و سنگى كه ذوالقرنين آورده بود

در كفه ديگر گذارد و قدرى خاك بر روى آن ريخت ، در اين هنگام چون سنجيدند برابرى كرد.

ذوالقرنين از حضرت خضر عليه السلام علت را پرسيد؟

گفت :
خداوند خواست ترا آگاه كند كه اين همه كشورها
را فتح كردى سير نگشتى ؛ آدمى هرگز سير نشود جز آنكه مشتى خاك بروى بريزند و شكمش را چيزى پر نكند جز
خاك .

ذوالقرنين گريه كرد و گفت :

روزى ديگر بر مردى گذشت و ديد بر سر قبرى نشسته و مقدارى استخوان پوسيده و جمجمه هاى متلاشى شده در
پيش نهاده و آنها را زير و رو مى كند.

پرسيد:
چرا چنين مى كنى ؟

گفت :

مى خواهم استخوان پادشاهان از بينوايان جدا سازم ، نمى توانم .

اسكندر از او گذشت و گفت :

مقصود او را از اين كار من بودم ، پس از آن در ( دومه الجندل ) (277) منزل كرد
و از جهانگيرى صرف نظر كرد و به بندگى مشغول گشت .(278)

5- اشعب بن جبير مدنى (م 154)

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

او مردى احول چشم و دو طرف سرش بيمو و مخرج راء و لام نداشته و بسيار حريص و طماع به مال و خوردنيهاى
دنيا بوده و هيچگاه از اين جهت سير نمى شد.
وقتى از او در اين باره پرسيدند.

گفت :
از هر خانه اى كه دودى برآيد گمان برم كه براى من طعامى مى سازند
منتظر بنشينم ، چون انتظارم بسيار شود اثرى ظاهر نشود نان پاره خشك در آب آغشته كنم و بخورم .

چون صداى اذان بر جنازه اى به گوشم آيد، گمان مى كنم كه آن ميت وصيت كرده كه از مال من يك ثلث به اشعب
دهيد. پس به اين گمان به خانه آن ميت روم و همراه آنان در غسل و كفم و دفن مرده كمك كنم . بعد از دفن
وقتى اثرى از وصيت مرده ظاهر نشود، نااميد به خانه خود باز گردم .

چون در كوچه ها گذرم ، دامن را گشاده دارم به گمان آنكه اگر همسايه اى از بامى يا دريچه اى ، چيزى پيش
همسايه ديگر اندازد، شايد كه خطا شود و در دامن من افتد.

گويند:
روزى در كوچه اى مى گذشت و جمعى اطفال
بازى مى كردند، گفت :

اى كودكان اينجا چرا ايستاده ايد؟ و حال آنكه در سر چهار راه كسى يك خروار سيب
سرخ و سفيد آورده و بر مردم بخشش مى كند كودكان چون بشنيدند يك باره ترك بازى كرده و به طرف چهار راه
دويدند.

از دويدن ايشان اشعب را حرص و طمع غلبه كرد و به دويدن افتاد. او راگفتند به خبر دروغ خود ساخته اى چرا
مى روى ؟

گفت :
دويدن اطفال از روى جدى بود و دويدن من از طمع مى باشد، شايد اين صورت واقعى باشد من محروم مانم
.(279)

4 :


حسد

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

قال الله الحكيم :

( ام يحسدون الناس على ما اتهم الله من فضله
:
آيا حسد مى ورزند (يهود) با مسلمين چون آنها را خدا به فضل خود برخوردار نمود ) (280)

قال الصادق عليه السلام :

ان المؤ من يغبط و لايحسد
:
همانا مؤ من غبطه مى خورد ولى حسادت نمى ورزد ) (281)

شرح كوتاه

اصل حسد از كورى قلب و انكار فضل الهى كه دو بال كفرند مى باشد؛ و شخص حاسد ضررش قبل از آنكه به محسود
برسد به خودش مى رسد، مانند ابليس كه ضررش به خودش رسيد و لعنت ابدى شامل حال او شد و آدم به مقام نبوت
رسيد.!

ميزان عمل حاسد سبك ، و جهنم ساز است و ميزان عمل محسود، سنگين و بهشت ساز است ، با توجه به اين نكته ،
قابيل برادرش هابيل را كشت به خاطر اين صفت رذيله حسد، خود را به جهنم انداخت و برادرش را به بهشت
فرستاد.

اگر حاسد، اين صفت در جانش ملكه شده باشد، موفق به توبه نخواهد شد و هميشه آرزوى ضرر به ديگران ، كه
از او يا بهترند يا بيشتر دارند را دارد!(282)

/ 259