3 - قيس منقرى - یکصد موضوع، پانصد داستان نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

یکصد موضوع، پانصد داستان - نسخه متنی

علی اکبر صداقت

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

3 - قيس منقرى

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

حلم را از قيس بن عاصم منقرى آموخته ام . يك بار او را ديدم كه در جلو منزلش تكيه به شمشير خود داده بود
و مردم را موعظه مى كرد و اندرز مى داد. در اين ميان كشته اى را با مردى كه دستهايش را بسته بودند
آوردند.

قيس را گفتند:

اين پسر برادر تو است كه پسرت را كشته است . به خدا قسم نه سخنش را قطع كرد و نه از تكيه
اى كه بر شمشير داده بود بلند شد، بلكه به سخن خود ادامه داد و به پايان رسانيد.

چون از سخنرانى فارغ
شد متوجه پسر برادرش گرديد و گفت :

پسر برادرم بدكارى مرتكب شدى ، خدايت را نافرمانى كردى ، رحم و خويشاوندى خود را بريدى ، تير خود را
درباره خودت بكار بردى و افراد قومت را كم كردى !

سپس به پسر ديگرش گفت :

بازوهاى پسر عمويت را باز كن و برادرت را به خاك بسپار و صد شتر ديه برادرت را
از مال من به مادرت اختصاص بده ، زيرا او از فاميل ديگر است .(310)

4 - امام حسن عليه السلام و مرد شامى

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

روزى ( امام حسن ) عليه السلام سواره بودند و مردى از اهل شام امام را ملاقات كرد و پى در پى او را
لعن و ناسزا گفت . امام هيچ نفرمود تا مرد شامى از دشنام دادن فارغ شد.

آنگاه امام رو به مرد شامى كرد و سلام نمود و خنده كرد و فرمود:

اى آقا گمان مى كنم غريب باشى و گويا بر
تو مشتبه شده ؛ اگر از ما طلب رضايت مى جوئى از تو راضى مى شويم ، اگر چيزى سؤ ال كنى عطاء مى كنيم ،
اگر طلب ارشاد كنى ترا ارشاد مى كنيم ، اگر گرسنه باشى ترا سير مى كنيم ، اگر برهنه باشى تو را مى
پوشانيم ، اگر محتاج باشى بى نيازت مى كنيم .

اگر رانده شده اى ترا پناه مى دهيم ، اگر حاجت دارى حاجتت را برمى آوريم ، اگر بار خود را بر خانه ما
فرود آورى و ميهمان ما باشى تا وقت رفتن براى تو بهتر خواهد بود؛ زيرا خانه ما وسيع و از امكانات
برخوردار است .

چون مرد شامى اين سخنان را از آن حضرت شنيد، گريست و گفت :

شهادت مى دهم كه توئى خليفه الله در روى
زمين ، و خدا بهتر مى داند كه خلافت و رسالت را در كجا قرار دهد.

پيش از آن كه تو را ملاقات كنم تو و پدرت دشمن ترين خلق نزد من بوديد، و الان محبوبترين خلق نزد من
هستيد.

پس بار خود را به خانه حضرت فرود آورد، و تا در مدينه بود مهمان امام بود و از محبان و معتقدان اهل بيت
گرديد.(311)

5 - شيخ جعفر كاشف الغطاء

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

از علماى بزرگ و حليم يكى ( شيخ جعفر كاشف الغطاء ) بوده است . روزى شيخ مبلغى بين فقراى اصفهان
تقسيم كرد و پس از اتمام پول ، به نماز جماعت ايستاد. بين دو نماز كه مردم مشغول خواندن تعقيبات
بودند، سيدى فقير آمد و با بى ادبى مقابل امام جماعت ايستاد و گفت :

اى شيخ مال جدم - خمس - را به من بده
.

فرمود:


قدرى دير آمدى ، متاءسفانه چيزى باقى نمانده است . سيد با كمال جسارت آب دهن خود را به ريش شيخ
انداخت !

شيخ نه تنها هيچگونه عكس العملى خشنونت آميزى از خود نشان نداد، بلكه برخاست و در حالى كه دامن خود
را گرفته بود در ميان صفوف نمازگزاران گردش كرد و گفت :

هر كس ريش شيخ را دوست دارد به اين سيد كمك كند
مردم كه ناظر اين صحنه بودند اطاعت نموده ، دامن شيخ را پر از پول كردند. سپس همه پولها را آورد و به
آن سيد تقديم كرد و به نماز عصر ايستاد.(312)

4 :


حيا

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

قال الله الحكيم :

( ان ذلكم يؤ ذى النبى فيستحيى منكم
:
همانا كارهاى شما (بى وقت خانه پيامبر صلى الله عليه و آله رفتن و غذا خوردن و حرفهاى سرگرمى زدن )
پيامبر صلى الله عليه و آله آزار مى دهد و از شما حيا و شرم مى كند كه مطلبى اظهار نمايد ) (313)

قال رسول الله صلى الله عليه و آله :

الحياء خير كله
:
همه نوع حياء خير و نيكى است . (314)

شرح كوتاه

حياء نوريست كه جوهرش ايمان است ، پس حياء از ايمان است و آنرا بايد به شعاع ايمان محكم و مقيد كرد.

صاحب حياء صاحب همه چيزهاست و در مقابل هر منافى توقف مى كند اما بى حياء صاحب همه بدى هاست ، اگر چه
به عبادات ظاهرى هم بپردازد.

فاقد اين صفت ، محروم و به عقاب آخروى مبتلا مى شود. حياء در اول جلوگاه هيبت حق و در مرحله آخر رويت
حق است و دارنده آن به حق مشغول و از گناه و تقصير بدور، و به كرامت و محبت ملبس ‍ مى باشد.(315)

/ 259