منتهی الآمال نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

منتهی الآمال - نسخه متنی

عباس قمی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید


شرح حال كميل


بيست و يكم: كُميل بن زياد النَّخَعى اليَمانى، از خواص اصحاب اميرالمؤمنين عليه السّلام و از اعاظم ايشان است. عُرفا او را صاحب سرّ اميرالمؤمنين عليه السّلام دانسته اند و سلسله جماعتى از عرفا را به او منتهى مى دارند. دعاى مشهور كه در شب نيمه شعبان و شبهاى جمعه مى خوانند منسوب به آن جناب است. و حديث مشهور كه اميرالمؤمنين عليه السّلام دست او را گرفت و به صحرا برد و فرمود:

يا كُمَيْلُ! اِنَّ هذه القُلُوبُ اَوْعِيَةٌ فَخَيْرُها اَوْعاها فَاحْفَظْ عَنّي ما اَقوُلُ لَكَ: اَلنّاسُ ثَلاثَةٌ الخ، [ 'نهج البلاغه' ترجمه شهيدى ص 378، كلمه قصار 147. ] در بسيارى از كتب حديث مى باشد و شيخ بهائى آن را يكى از احاديث 'اربعين' خود قرار داده [ 'اربعين شيخ بهائى' حديث 36. ] و هم از كلمات اميرالمؤمنين عليه السّلام است كه با كميل وصيّت كرده، فرموده:

يا كُمَيْلُ مُرْ اَهْلَكَ اَن يَروُحُوا في كسبِ الْمَك ارِم وَيُدْلِجُوا في حاجَةِ مَنْ هُوَنائِمٌ فَوَالذَّي وَسِعَ سَمْعُهُ الاَْ صْو اتَ ما مِنْ اَحَدٍ اَوْدَعَ قَلْبا سُروُرا إلاّ وَخَلَقَ اللّهُ تَعالى لَهُ مِنْ ذالِكَ السُّرُورِ لُطْفا فَاِذا نَزَلَتْ نازِلَةٌ جَرى اِلَيْها كَالمآءِ في انحِدارِهِ حَتَّى يَطْرُدَها عَنْهُ كَما تُطْرَدُ غَريبَةُ اْلاِبِل. [ 'نهج البلاغه' ترجمه شهيدى ص 403، كلمات قصار 257. ]

چندى كميل از جانب آن حضرت عامل بيت بوده و عاقبت حجّاج ثقفى او را شهيد كرد، چنانكه روايت شده كه چون حجّاج والى عراق شد خواست كميل را به دست آورد و به قتل رساند كميل از وى بگريخت، چون حجّاج بدو دست نيافت عطائى كه از بيت المال به اقوام كميل برقرار بود قطع نمود، چون اين خبر به كميل رسيد گفت: از عمر من چندان به جاى نمانده كه سبب قطع روزى جماعتى شوم؛ برخاست وبه نزد حجّاج آمد؛ حجّاج گفت: اى كميل! ترا همى جستم تا كيفر كنم. گفت: هر چه مى خواهى بكن كه از عمر من جز چيز اندكى نمانده و عنقريب بازگشت من و تو به سوى خداوند است و مولاى من به من خبر داده كه قاتل من تو خواهى بود. حجّاج گفت: تو در شماره قاتلان عثمانى و فرمان كرد تا سرش برگرفتند [ 'بحار الانوار' 148/42. ] و در سنه هشتاد و سه هجرى و اين وقت نود سال داشت و فعلا قبرش در ثويّه ما بين نجف و كوفه معروف است.

شرح حال مالك اشتر


بيست و دوم: مالك بن الحارث الاشتر النَخَعى، سيف اللّه المسلول على أعدائه - قَدَّسَ اللّهُ روحَهُ جليل القدر و عظيم المنزلة است و اختصاص او به اميرالمؤمنين عليه السّلام اَظْهَر از آن است كه ذكر شود و كافى است در اين مقام همان فرمايش اميرالمؤمنين عليه السّلام كه مالك از براى من چنان بود كه من از براى رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم بودم [ 'حديقة الشيعة' 160/1، چاپ انصاريان. ] در سال سى و هشتم هجرى اميرالمؤمنين عليه السّلام او را حكومت مصر داد و پيش از آنكه به مصر رود آن حضرت براى اهل مصر كاغذى نوشت كه از جمله فقراتش اين است:

اَمّا بعدُ؛ فَقَدْ بَعَثْتُ اِلَيْكُمْ عَبْدا مِن عِبادِ اللّه لايَن امُ اَيّ امَ الْخَوْفِ وَلا يَنْكُلُ عَنِ الاَْ عْدآءِ ساعاتِ الرَّوْع؛ اَشَدُّ عَلَى الْفُجّ ار مِنْ حَريقِ النّارِ وَهُوَ مالِكُ بْنُ الْحارِثِ اَخُومَذْحِجٍ فَاسْمَعُوا قَوْلَهُ وَاَطيعُوا اَمْرَهُ فيما طابَقَ الْحَقَّ فَاِنَّهُ سَيْفٌ مِنْ سُيُوفِ اللّه. [ 'نهج البلاغه' ترجمه شهيدى ص 312، نامه 38. ]

و عهدنامه اى كه حضرت براى اشتر نوشته اَطْوَل عهدى است از عهدنامه هاى آن حضرت و مشتمل است بر لطائف و محاسن بسيار و پند و حكمت بى شمار كه مرسلاطين جهان را در هر امارت و ايالت قانونى باشد كه بدان قانون دفع خراج و زكات شود و هيچ ظلم و ستم بربندگان و رعيّتها نشود و آن عهدنامه معروف و ترجمه ها از آن شده. و چون اميرالمؤمنين عليه السّلام آن عهدنامه را براى آن نوشت امر فرمود تا بسيج راه كند، اشتر با جمعى از لشكر به جانب مصر حركت فرمود.

نقل است كه چون اين خبر گوشزد معاويه گشت پيغام داد براى دهقان عريش كه اشتر را مسموم كن تا من خراج بيست سال از تو نگيرم، چون اشتر به عريش رسيد دهقان آنجا پرسيد كه از طعام و شراب چه چيز محبوبتر است نزد اشتر؟ گفتند: عسل را بسى دوست مى دارد. پس آن مرد دهقان مقدارى عسل مسموم براى اشتر هديه آورد و برخى از اوصاف و فوائد آن عسل را بيان كرد؛ اشتر شربتى از آن عَسَل زهرآلود ميل كرد هنوز عسل در جوفش مستقر نشده بود كه از دنيا رحلت فرمود. و بعضى گفته اند كه شهادتش در قلزم واقع شد و 'نافع' غلام عثمان او را مسموم نمود و چون خبر شهادت اشتر به معاويه رسيد چندان خوشحال شد كه در پوست خود نمى گنجيد و دنياى وسيع از خوشحالى بر او تنگ گرديد و گفت: همانا از براى خداوند جُنْدى است از عسل. و چون خبر شهادت اشتر به حضرت اميرالمؤمنين عليه السّلام رسيد به موت او بسى متأسف گشت و زياده اندوهناك و گرفته خاطر گرديد و بر منبر رفت و فرمود:

اِنّا لِلّهِ وَانّا اِلَيْهِ راجِعُونَ وَالْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمين اَللهُمَّ اِنّي اَحْتَسِبُهُ عِنْدَكُ فَاِنَّ مَوْتَهُ مِنْ مَصائبِ الدَّهْرِ رَحِمَ اللّهُ مالِكا فَلَقَدْ اَوْفى بِعَهْدِهِ وَقَضى نَحْبَهُ وَلَقى رَبَّهُ مَعَ اَنّا قَدْ وَطَّنّا اَنْفُسَنا عَلى اَنْ نَصْبِرَ عَلى كُلِّ مُصيبَةٍ بَعْدَ مُصابِنا بِرَسُولِ اللهِ صلى اللّه عليه و آله و سلّم فَاِنَّها مِنْ اَعْظَمِ الْمُصيبات. [ 'شرح نهج البلاغه' ابن ابى الحديد 77/6، 'الغارات' 264/1 چاپ اُرْمَوى. ]

پس، از منبر به زير آمد و به خانه رفت مشايخ نَخَع به خدمت آن حضرت آمدند و آن حضرت بر مرگ اشتر متأسف و متلهّف بود؛

ثُمّ قالَ: وَللّهِ دَرُّ مالِكٍ وَما مالِكٌ لَوْ كانَ مِنْ جَبَلٍ لَك انَ فُنْدا وَلَوْ كان مِنْ حَجَرٍ لَك انَ صَلْدًا اَما وَاللّهِ لَيَهِدَّنَّ مَوْتُكَ عالَما وَلَيَفْرِحَنَّ عالَما عَلى مِثْلِ مالِكٍ فَلتبْكِ الْبَواكي وَهَلْ مَرْجُوٌّ كَمالِكٍ وَهَلْ مَوْجُودٌ كَمالِكٍ وَهَلْ قامَتِ النِّساء عَنْ مِثْلِ مالِكٍ. [ همان مأخذ. ]

و هم در حقّ مالك فرمود: خدا رحمت كند مالك را و چه مالك! اگر مالك كوهى بود، كوه عظيم و بى مانند بود، اگر مالك سنگى بود، سنگ صلب و سختى بود و گويا مرگ او مرا از هم قطع نمود [ 'مجالس المؤمنين' 283/1، 'الاختصاص' ص 81. ] و هم در حق او فرمود: به خدا قسم كه مرگ او اهل شام را عزيز كرد و اهل عراق را ذليل نمود و فرمود كه از اين پس مانند مالك را نخواهم يافت. [ 'الاختصاص' ص 81. ]

قاضى نوراللّه در 'مجالس' گفته كه صاحب 'مُعْجَم البُلدان' در ذيل احوال بعلبك آورده كه معاويه كسى را فرستاد تا در راه مصر با اشتر ملاقات نمود، عسل زهرآلود به خورد او داد و او در حوالى قلزم به همان بمرد، چون خبر به معاويه رسيد اظهار سرور نموده گفت: اِنَّ لِلّهِ جُنُودا مِنْ عَسَلٍ؟! و جنازه او را از آنجا به مدينه طيّبه نقل نمودند و قبر منوّر او در آنجا معروف و مشهور است. و نيز گفته مخفى نماند كه اشتر رضى اللّه عنه با آنكه به حليه عقل و شجاعت و بزرگى و فضيلت مُحَلّى بود همچنين به زيور علم و زهد و فقر و درويشى نيز آراسته بود. [ 'مجالس المؤمنين' 288/1 و 289، 'معجم البلدان' 454/1. ]

در 'مجموعه' ورّام بن ابن فراس رحمه اللّه مسطور است كه مالك روزى از بازار كوفه مى گذشت و چنانكه شيوه اهل فقر است كرباس خامى در بر و پاره اى از همان كرباس به جاى عمامه بر سر داشت، يكى از بازاريان بر در دكّانى نشسته بود چون اشتر را بديد كه به چنان وضع و لباس مى رود در نظر او خوار آمده از روى استخفاف شاخ بَقْلَه اى بر اشتر انداخت، اشتر حلم ورزيده به او التفات ننمود و بگذشت؛ يكى از حاضران كه اشتر را مى شناخت چون آن حالت مشاهده كرد به آن بازارى خطاب نمود كه واى بر تو هيچ دانستى كه آن چه كس بود كه به او اهانت كردى؟ گفت: ندانستم، گفت: آن مالك اشتر صاحب اميرالمؤمنين عليه السّلام بود! پس آن مرد بازارى از تصوّر آن كار كه كرده بود به لرزه در آمد و از عقب اشتر روانه شد كه خود را به او برساند واز او عذر خواهد، ديد كه اشتر به مسجدى در آمده به نماز مشغول است صبر كرد تا چون اشتر از نماز فارغ شد سلام داد و خود را بر پاى او انداخت و پاى او را بوسيدن گرفت؛ اشتر ملتفت شده سر او را بر گرفت اين چه كارى است كه مى كنى؟ گفت: عذر گناهى كه از من صادر شد از تو مى خواهم كه ترا نشناخته بودم، اشتر گفت: بر تو هيچ گناهى نيست به خدا سوگند كه من به مسجد جهت آن آمده بودم كه از براى تو استغفار كنم و طلب آمرزش نمايم! انتهى. [ 'مجموعه ورّام' 2/1، 'مجالس المؤمنين' 288/1. ]

مؤ لف گويد: ملاحظه كن كه چگونه اين مرد از حضرت اميرالمؤمنين عليه السّلام كسب اخلاق كرده با آنكه از اُمراء لشكر آن حضرت است و شجاع و شديد الشّوكة است و شجاعتش به مرتبه اى است كه ابن ابى الحديد گفته كه اگر كسى قسم بخورد كه در عَرب و عجم شجاعتر از اشتر نيست مگر استادش اميرالمؤمنين عليه السّلام گمان مى كنم كه قَسمش راست باشد، چه بگويم در حق كسى كه حيات او منهزم كرد اهل شام را و ممات او منهزم كرد اهل عراق را؟ و اميرالمؤمنين عليه السّلام در حق او فرموده كه اشتر براى من چنان بود كه من براى رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم بودم و به اصحاب خود فرموده كه كاش در ميان شما مثل او دو نفر بلكه كاش يك نفر داشتم مثل او؛ و شدّت شوكتش بر دشمن از تأمّل در اين اشعار كه از آن بزرگوار است معلوم مى شود:




  • بَقَيْتُ وَفْرى وَاْنحَرَفْتُ عَنِ الْعُلى
    لَمْ تَخْلُ يَوْما مِنْ نِهابِ نُفُوسٍ
    اِنْ لَمْ اَشُنّ عَلَى ابْنِ هِنْدٍ غارَةً
    تَغْدُو بِبيْضٍ فى الْكَريهَةِ شُوسٍ
    حَمِىَ الْحَديدُ عَلَْهِمْ فَكاَنَّهُ



  • خَيْلا كَاَمْثالِ السَّعالى
    وَمَضانُ بَرْقٍ اَوْ شُعاعُ شمُوُسٍ
    وَلَقيتُ اَضْيافي بِوَجْهٍ عَبُوسٍ
    حَمِىَ الْحَديدُ عَلَْهِمْ فَكاَنَّهُ
    حَمِىَ الْحَديدُ عَلَْهِمْ فَكاَنَّهُ



[ 'وفر' يعنى توانگرى. ][ يعنى غولها. ] [ 'وفر' يعنى توانگرى. ] [ شُزَّبا يعنى لاغر و باريك و پژمرده. ][ الطّوال. ][ 'وفر' يعنى توانگرى. ]


بالجمله؛ با اين مقام از جلالت و شجاعت و شدّت شوكت، حسن خلق او به مرتبه اى رسيده كه يك مرد سوقى به او اهانت و استهزا مى نمايد ابدا تغيير حالى براى او پيدا نمى شود بلكه مى رود مسجد نماز بخواند و دعا و استغفار براى او نمايد، و اگر خوب ملاحظه كنى اين شجاعت و غلبه او بر نفس و هواى خود بالاتر از شجاعت بدنى اوست. قالَ اَميرُالْمُؤمِنينَ عليه السّلام اَشْجَعُ النّاسِ مَنْ غَلَبَ هَواهُ. [ 'بحار الانوار' 76/70. ]

/ 28