منتهی الآمال نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

منتهی الآمال - نسخه متنی

عباس قمی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید


معجزات حضرت على


وجه يازدهم: معجزات باهرات آن جناب است:

بدان كه معجزه آن است كه بر دست بشرى امرى ظاهر گردد كه از حدّ بشر بيرون باشد و مردمان از آوردن به مثل آن عاجز باشند لكن واجب نمى كند كه از صاحب معجزه همواره معجزه اش آشكار باشد و هر وقت كه صاحب معجزه ديدار گردد معجزه او نيز ديده شود بلكه صاحب معجزه چون از درِ تَحَدّى بيرون شدى يا مدّعى از وى معجزه طلبيدى اجابت فرمودى و امرى به خارق عادت ظاهر نمودى. امّا بسيارى از معجزات اميرالمؤمنين عليه السّلام همواره ملازم آن حضرت بود و دوست و دشمن نظاره مى كرد و هيچ كس را نيروى انكار آن نبوده و آنها زياده از آن است كه نقل شود؛ از جمله شجاعت و قوّت آن حضرت است كه به اتّفاق دوست و دشمن كَرّار غير فَرّار و غالب كلّ غالب است. و اين مطلب بر ناظر غزوات آن حضرت مانند بدر و اُحُد و جنگهاى بصره و صِفّين و ديگر حُروب آن حضرت واضح و ظاهر است و در ليلةُ الهَرير [ يكى از شبهاى مشهور جنگ صِفّين است. ] زياده از پانصد كس و به قولى نُهصد كس را با شمشير بكشت و به هر ضربتى تكبير گفت و معلوم است كه شمشير آن حضرت بر درع آهن و 'خُودِ' فولاد فرود مى آمد و تيغ آن جناب آهن و فولاد مى دريد و مرد مى كشت، آيا هيچ كس اين را تواند يا در خور تمناى اين مقام تواند بود؟ و اميرالمؤمنين عليه السّلام در اين غزوات اظهار خرق عادت و معجزات نخواست بنمايد بلكه اين شجاعت و قوّت ملازم قالب بشريّت آن حضرت بود.

ابن شهر آشوب قضاياى بسيار در باب قوّت آن حضرت نقل نموده مانند دريدن آن حضرت قماط [ حكايت دريدن آن حضرت قماط را: چنان است كه جماعتى حديث كرده اند از فاطمه مادر آن جناب كه فرمود: چون على عليه السّلام متولّد شد او را در قماط پيچيده و سخت ببستم، على عليه السّلام قوت كرد و او را پاره ساخت! من قماط را دو لايه و سه لايه نمودم او را پاره همى نمود تا گاهى كه شش لايه كردم پارچه بعضى از حرير و بعضى از چرم بود چون آن حضرت را در لاى آن قماط ببستم باز قوّت نموده آن قماط را پاره كرد آنگاه گفت: اى مادر! دستهاى مرا مبند كه مى خواهم با انگشتان خود از براى حق تعالى تبصبص و تضرّع و ابتهال كنم. " شيخ عباس قمى رحمه اللّه" 'مناقب' ابن شهر آشوب 323/2. ] را در حال طفوليّت و كشتن او مارى را به فشار دادن گردن او را به دست خود در اوان صِغَر كه در مهد جاى داشت، و مادر او را حيدره ناميد و اثر انگشت آن حضرت در اسطوانه در كوفه و مشهد، اثر كف او در تكريت و موصول و غيره و اثر شمشير او در صخره جبل ثور در مكّه و اَثَر نيزه او در كوهى از جبال باديه و در سنگى در نزد قلعه خيبر معروف بوده است. و حكايت قوّت آن حضرت در باب قطب رحى [ در باب قُطْب رَحى: و مجمل آن حديث چنين است كه وقتى خالد با لشكر خويش اميرالمؤ منين عليه السّلام را در اراضى خود ديدار كرد و اراده جسارتى نمود،آن جناب او را از اسب پياده كرد و او را كشانيد به جانب آسياى حارث بن كلده و ميله آهنين آن سنگ را بيرون كرد و مثل طوقى بر گردن او كرد و اصحاب خالد تمام از او بترسيدند و خالد نيز آن جناب را قسم داد كه مرا رها كن، پس حضرت او را رها كرد در حالتى كه آن ميله آهنين به گردن او بود مثل قلاّده و نزد ابوبكر رفت آهنگران را فرمان كرد تا او را از گردن خالد بيرون كنند، گفتند ممكن نيست مگر آنكه به آتش برده شود و خالد را تاب حديد محماة نيست و هلاك خواهد شد و پيوسته آن قلاّده آهنين در گردن خالد بود و مردم از او مى خنديدند تا حضرت اميرالمؤمنين عليه السّلام از سفر خويش مراجعت فرمود پس به نزد آن حضرت رفتند و شفاعت خالد نمودند آن حضرت قبول فرمود و آن طوق آهن را مثل خمير قطعه كرد و بر زمين ريخت! 'مناقب' ابن شهر آشوب 325/2. ]

اما قصّه فشار دادن آن حضرت خالد را به دو انگشت سَبّابه و وُسْط ى، معروف است در قضيّه مأمور شدن خالد به كشتن آن حضرت، پس خالد تصميم عزم نمود و با شمشير به مسجد آمد و در نزد آن حضرت مشغول نماز شد تا پس از سلام ابى بكر آن حضرت را بكشد، ابوبكر در تشهّد نماز فكر بسيارى در اين امر نموده پيوسته تشهّد را مكرّر مى كرد تا نزديك شد كه آفتاب طالع شود آنگاه پيش از سلام گفت: اى خالد! مكن آنچه را كه مأمورى و سلام نماز را داد؛ حضرت پس از نماز از خالد پرسيد به چه مأمور بودى؟ گفت: آنكه گردنت بزنم، فرمود: مى كردى؟ گفت: بلى به خدا سوگند اگر مرا نهى نمى كرد. پس حضرت او را گرفته بر زمين زد و موافق روايات ديگر او را با دو انگشت وُسْطى و سَبّابه فشارى داد كه خالد در جامه خود پليدى كرد و نزديك به هلاكت رسيد، پس آن حضرت به شفاعت عباس عموى خويش دست از او برداشت. الخ. "شيخ عبّاس قمّى رحمه اللّه". 'مناقب' ابن شهر آشوب 326/2، تحقيق: دكتر بقاعى.@ و طوق كردن آن را در گردن خالدبن الوليد و فشار دادن آن جناب خالد را به انگشت سبابه و وسطى به نحوى كه خالد نزديك به هلاكت رسيد و صيحه منكره كشيد و در جامه خويش پليدى كرد بر همه كس معلوم است و برداشتن آن جناب سنگى عظيم را از روى چشمه آب در راه صِفّين و چند ذراع بسيار او را دور افكندن در حالتى كه جماعت بسيار از قلع [فقير گويد: كه تفصيل اين معجزه در مجلّد دوّم در احوال حضرت امام رضاعليه السّلام بيايد. و مرحوم ملا محمّد طاهر به اين مطلب اشاره فرموده در شعر خود:




  • بُوَد امام اميرى كه كند سنگ گران

    برون دويد شتابان ز معبد كفّار
    فتاد چون نظرش بر رخ على بنمود
    نمود در قدمش نقد جان خود ايثار.
    نمود در قدمش نقد جان خود ايثار.



  • از روى چشمه به تأييد حضرت جبّار
    به گوش راهب دير اين قضيّه چون برسيد
    به دين احمد مختار در زمان اقرار
    برفت از پى آن شاه از سر اخلاص
    نمود در قدمش نقد جان خود ايثار.




آن عاجز بودند و حكايت قَلْع باب خيبر و قتل مرحب اَشْهَر است از آنكه ذكر شود و ما در تاريخ احوال حضرت پيغمبر صلى اللّه عليه و آله و سلّم به آن اشاره كرديم.

ابن شهر آشوب فرموده چيزى كه حاصلش اين است كه از عجايب و معجزات اميرالمؤمنين عليه السّلام آن است كه آن حضرت در ساليان دراز كه در خدمت حضرت رسول صلى اللّه عليه و آله و سلّم جهاد همى كرد و در ايّام خلافت خود كه با ناكثين و قاسطين و مارقين جنگهاى سخت همى كرد هرگز هزيمت نگشت و او را هرگز جراحتى منكر نرسيد و هرگز با مبارزى قتال نداد الاّ آنكه بر وى ظفر جست و هرگز قِرْنى از وى نجات نيافت و در تحت هيچ رايت قتال نداد الاّ آنكه دشمنان را مغلوب و ذليل ساخت و هرگز از انبوه لشكر خوفناك نگشت و همواره به جانب ايشان هَرْوَله كنان رفت؛ چنانكه روايت شده كه در يوم خندق به آهنگ عَمْروبن عبدود چهل ذراع جستن كرد و اين از عادت خارج است و ديگر قطع كردن او پاهاى عمرو را با آن ثياب و سلاح كه عمرو پوشيده بود، و ديگر دو نيمه كردن مرحب جهود را از فرق تا به قدم با آنكه همه تن او محفوف در آهن و فولاد بود [ 'مناقب آل ابى طالب' ابن شهر آشوب 2 /333 334. ] الخ.

ديگر فصاحت و بلاغت آن حضرت است كه به اتفاق فُصَحاى عرب و علماى ادب كلام آن جناب فوق كلام مخلوق و تحت كلام خالق است؛ چنانكه به اين مطلب اشاره شد.

ديگر علم و حكمت آن حضرت است كه اندازه او را جز خدا و رسول كسى نداند و شرح كردن آن نتواند؛ چنانكه به برخى از آن اشاره شد؛ پس كسى كه بى معلّمى و مدرّسى به صورت ظاهر در مَعارج علم و حكمت چنان عُروج كند كه هيچ آفريده تمنّاى آن مقام نتواند كرد، معجزه آشكار باشد.

ديگر جود و سخاوت آن حضرت است كه هر چه به دست كرد بذل كرد و با فاطمه و حَسَنَيْن عليهماالسّلام سه شب رُوزه با روزه پيوستند و طعام خويش را به مسكين و يتيم و اسير دادند و در ركوع انگشترى قيمتى انفاق كرد و حق تعالى در شأن او و اهل بيت او سوره 'هَلْ اَتى' و آيه اِنَّما نازل فرمود و گذشت كه آن حضرت به رشح جبين و كدّ يمين هزار بنده آزاد فرمود.

و ديگر عبادت و زهد آن حضرت است كه به اتّفاق علماى خبر هيچ كس آن عبادت نتوانست كرد و در تمامى عمر به نان جوين قناعت فرمود و از نمك و سركه خورشى افزونتر نخواست و با آن قوت آن قوّت داشت كه به برخى از آن اشارت نموديم و اين نيز معجزه باشد؛ زيرا كه از حدّ بشر بيرون است. و از اين سان است عفو و علم و رحمت او و شدّت و نقمت او و شرف او و تواضع او كه تعبير از او مى شود به 'جمع بين الاضداد' و 'تأليف بين الاَشْتات' و اين نيز از خوارق عادات و فضائل شريفه آن حضرت باشد؛ چنانكه سيّد رضى رضى اللّه عنه در افتتاح 'نهج البلاغه' به اين مطلب اشاره كرده و فرموده: اگر كسى تأمّل و تدبر كند در خُطَب و كلمات آن حضرت و از ذهن خود خارج كند كه اين كلمات از آن مشرع فصاحت است كه عظيم القدر و نافذ الامر و مالك الرّقاب بوده شكّ نخواهد كرد كه صاحب اين كلمات بايد شخصى باشد كه غير از زهد و عبادت حظّ و شغل ديگر نداشته باشد و بايد كسى باشد كه در گوشه خانه خود غنوده يا در سر كوهى اعتزال نموده باشد كه غير از خود كسى ديگر نديده باشد و ابدا تصوّر نخواهد كرد و يقين نخواهد نمود كه اين كلمات از مثل آن حضرت كسى باشد كه با شمشير برهنه در درياى حَرْب غوطه خورده و تن هاى اَبْطال را بى سر نموده و شجاعان روزگار را به خاك هلاك افكنده و پيوسته از شمشيرش خون مى چكيده و با اين حال زاهِدُ الزُّهاد و بَدَلُ الاَبْدال بوده و اين از فضايل عجيبه و خصايص لطيفه آن جناب است كه ما بين صفتهاى متضادّه جمع فرموده انتهى. [ 'نهج البلاغه' ترجمه شهيدى ص 'لب'. ]

وَلَنعمَ ما قالَ الصَّفِىّ الحلّى فى مدح اميرالمؤمنين عليه السّلام:




  • جُمِعَتْ فى صِفاتِكَ الاَضْدادُ
    فاتِكٌ ناسِكٌ فَقيرٌ جَوا دٌ
    شِيَمٌ ما جُمِعْنَ فى بَشَرٍ قَطُّ
    اللُّطْفِ وَبَاْسٌ يَدوبُ مِنْهُا لْجَمادُ
    اللُّطْفِ وَبَاْسٌ يَدوبُ مِنْهُا لْجَمادُ



  • فَلِهذا عَزَّتْ لَكَ الاَنْدادُ
    زاهِدٌ حاكِمٌ حَليمٌ شُجاعٌ
    وَلا حازَ مِثْلَهُنَّ الْعِبادُ
    خُلُقٌ يُحْجِلُ النَّسيمَ مِنَ
    اللُّطْفِ وَبَاْسٌ يَدوبُ مِنْهُا لْجَمادُ



بالجمله؛ آن حضرت در جميع صفات از همه مخلوقات جز پسر عمّش برترى دارد لاجرم وجود مباركش اندر آفرينش محيط ممكنات و بزرگترين معجزات است و هيچ كس را مجال انكار آن نيست بِاَبى اَنْتَ وَاُمّى يا آيَةَ اللّهِ الْعُظْمى وَالنَّبَأ الْعَظيمَ. امّا معجزاتى كه گاهى از آن حضرت ظاهر شده زياده از حَدّ و عَدّ است و اين احقر در اين مختصر به طور اجمال اشاره به مختصرى از آن مى نمايم كه فهرستى باشد از براى اهل تميزّ و اطّلاع.

از جمله معجزات آن حضرت، معجزات متعلّقه به انقياد حيوانات و جنّيان است آن جناب را؛ چنانچه اين مطلب ظاهر است از حديث شير و جُوَيْرِيَة ابْنِ مُسْهِرْ [ حديث شير و جويريه چنان است: كه حضرت اميرالمؤمنين عليه السّلام به او فرمود هنگامى كه عازم خروج به سفر شده بود كه اى جويريه در عرض راه شيرى با تو دچار خواهد شد عرض كرد: تدبير چيست كه از او سلامت جويم؟ فرمود: او را سلام برسان و بگو كه اميرالمؤمنين عليه السّلام مرا از آسيب تو امان داده است؛ پس جويريه بيرون شد و چون در اثناى راه شير را ملاقات كرد سلام رسانيد و امان خويش را از حضرت اميرعليه السّلام بگفت چون شير اين بشنيد روى برتافت و همهمه كرد و برفت، چون جويريه از سفر مراجعت كرد حكايت شير را براى آن حضرت نقل نمود آن جناب فرمود كه شير ترا گفت كه وصى محمد صلى اللّه عليه و آله را از من سلام برسان و از دست مبارك پنج عقد شمرده يعنى پنج مرتبه سلام رسانيد و به طريق ديگر نيز اين قضيّه نقل شده لكن اين نقل موافق روايت حضرت باقرعليه السّلام بود. "شيخ عباس قمى رحمه اللّه" 'مناقب' ابن شهر آشوب 340/2. ] و مخاطبه فرمودن آن جناب با ثعبان بر منبر كوفه[قضيّه ثعبان: چنان است كه روزى حضرت اميرالمؤمنين عليه السّلام بر منبركوفه خطبه مى خواند كه ثعبانى از نزد منبر ظاهر شد و به آهنگ اميرالمؤمنين عليه السّلام برفراز شد مردمان ترسيدند و مهيّاى دفع آن شدند، حضرت اشاره كرد كه به حال خود باشيد؛ پس آن ثعبان به نزديك آن حضرت شد حضرت سر را به جانب او برد و او دهان خود را بر گوش آن حضرت نهاد وصيحه زد و از مكان خود نازل شد و مردم ساكت و متحيّر بودند و اميرالمؤمنين عليه السّلام لبهاى مبارك خود را حركت داد و آن ثعبان اصغأ مى كرد و پائين شده و از ديده ها غايب گشت چنانچه گوئى زمين او را بلع كرد، پس اميرالمؤمنين عليه السّلام رجوع به خطبه خويش نمود و بعد از فراغ از خطبه و نزول از منبر، مردم نزد آن جاب جمع شدند و از حال ثعبان پرسش كردند؛ فرمود كه حاكمى بود از حُكّام جنّيان قضيّه بر او مشتبه شده بود نزد من آمد و از من استفهام كرد من حكم را ياد او دادم دعا كرد و رفت.

و بدين مطلب اشاره كرده مرحوم ملاّ محمّد طاهر در شعر خود:




  • بود خليفه حقّ آنكه بر سر منبر
    نه جاهلى كه چو مشكل شد بر او وارد
    ز ننگ جهل بر او پيچها زدى چون مار



  • جواب مشكل ثعبان دهد سليمان وار
    ز ننگ جهل بر او پيچها زدى چون مار
    ز ننگ جهل بر او پيچها زدى چون مار



.]
و تكلّم كردن مرغان و گرگ و جرّى با آن حضرت و سلام دادن ماهيان فرات آن جناب را به امارت مؤمنان [ تكلم خبرى كه مارماهى باشد چنان است كه اميرالمؤمنين عليه السّلام روزى در كنار فرات آمد و ايستاد و فرمود: يا هناش! مارماهى سر از آب بيرون كرد حضرت فرمود: كيستى؟ عرض كرد: من از اُمّت بنى اسرائيلم كه ولايت شما را قبول نكردم مسخ شدم و بدين صورت درآمدم. "شيخ عباس قمى". ] و برداشتن غراب كفش آن حضرت را و افتادن مارى از آن [قضيه برداشتن كلاغ كفش آن حضرت را: چنان است كه صاحب 'اَغانى' از مداينى نقل كرده كه يك روز سيّد حميرى سوار بر اسب در كناسه كوفه بايستاد و گفت: اگر كسى در فضيلت على عليه السّلام حديثى گويد كه من آن را نشنيده باشم و به شعر در نياورده باشم، اسب خويش را با آنچه با من است عطا كنم. جماعتى كه حاضر بودند حديث از فضائل على عليه السّلام كردند و سيّد شعرهاى خويش را كه موافق آن حديث بوده انشاد مى كرد تا آنكه مردى روايت كرد از ابوالرّعل مرادى كه گفت: حاضر خدمت حضرت اميرالمؤمنين عليه السّلام شدم و آن حضرت خُفّ خويش را از براى نماز بيرون كرد در زمان مارى ميان آن رفت پس چون فارغ شد و كفش خويش را طلبيد غرابى از هوا به زير آمد و آن خُفّ را به منقار گرفت و به هوا برد و از فراز به زمين افكند آن مار از خُفّ بيرون آمد. سيّد حميرى گفت كه تاكنون اين حديث را نشنيده بودم پس اسب خود را و آنچه به او وعده كرده عطا كرد و اشعار متضمّن اين فضيلت انشاد كرد كه صدر آنها اين شعر است:




  • اَلا ياقَوم للعَجَب الْعُجاب
    لِخفِّ اَبى الحُسَيْن وَللجِباب



  • لِخفِّ اَبى الحُسَيْن وَللجِباب
    لِخفِّ اَبى الحُسَيْن وَللجِباب



ِ

'مناقب' ابن شهر آشوب 343/2] و قضيّه مرد آذربايجانى و شتر سركش او [ حكايت مرد آذربايجانى چنان است: كه آن مرد روزى به خدمت اميرالمؤمنين عليه السّلام آمد و عرض كرد كه مرا شترى سركش و شموش است كه به هيچ نوع منقاد نمى شود. فرمود: چون باز شوى برو در آن موضعى كه شتر صعب تو در آنجا است و اين دعا بخوان: اَللّهُمَّ اِنّى اَتَوَجَّهُ اِلَيْكَ الخ آن مرد مراجعت كرد و به اين دعا شتر خود را رام ساخت و سال ديگر بر آن نشست و به خدمت اميرالمؤمنين عليه السّلام آمد از آن پيش سخن كه گويد اميرالمؤمنين عليه السّلام حكايت رام شدن شتر را به همان نحو كه واقع شده بود تقرير فرمود عرض كرد چنان مى نمايد كه نزد من حاضر بودى و معاينه مى فرمودى.'مناقب' ابن شهر آشوب 347/2. ] و حكايت مرد يهودى و مفقود شدن مالهاى او و آوردن جنّيان آنها را به امر اميرمؤمنان [ حكايت مرد يهودى چنان است: كه ابواسحاق سبيعى و حارث اعور روايت كرده اند كه پيرمردى را در كوفه ديديم كه مى گريست و مى گفت: صد سال روزگار به سر بردم وجز ساعتى عدل نديدم گفت: چگونه بود؟ گفت: من حجر حِمْيَريم و بر دين يهودان بودم از بهر ابتياع اطعام به كوفه آمدم چون به قبّه كه نام موضعى است در كوفه رسيدم مالهاى من مفقود شد به نزديك اشتر نَخَعى رفتم قصّه خويش بگفتم، اشتر مرا به نزد اميرالمؤمنين عليه السّلام برد آن حضرت چون مرا ديد فرمود: يا اخا اليهود علم بلايا و منايا و ما كان و ما يكون به نزد ما است من بگويم تو از بهر چه آمدى يا تو مرا خبر مى دهى؟ گفتم بلكه تو بگوى. فرمود: مردم جن مال تو را در قبه ربودند الحال چه مى خواهى؟ گفتم: اگر تفضّل كنى بر من و مالم را به من برسانى مسلمان شوم؛ پس مرا خواست و مرا با خود برد به قبّه كوفه و دو ركعت نماز گزارد و دعائى نمود پس قرائت فرمود: يُرْسَلُ عَلَيْكُما شُواظُ مِنْ نارٍ وَنْحاسٌ فَلا تَنْتَصِرانِ... سوره الرحمان، آيه 35 آنگاه فرمود: اى معشر جنّ! شما با من بيعت كرديد و پيمان نهاديد اين چه نكوهيده كارى است كه مرتكب شديد. ناگاه ديدم مالم از قبّه برون شد، در زمان شهادت گفتم و ايمان آوردم و اكنون كه وارد كوفه شدم آن حضرت مقتول شده گريه ام از آن است. ابن عقده گفته كه آن مرد از قلاع مدينه بود.'مناقب' ابن شهر آشوب 342/2. ] و كيفيت بيعت گرفتن آن جناب از جنّها به وادى عقيق و غيره. [ ر.ك: 'مناقب آل ابى طالب' ابن شهر آشوب 2 /323 352. ]

ديگر معجزات آن حضرت است تعلّق به جمادات و نباتات مانند رَدّ شَمْس براى آن حضرت در زمان رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم و بعد از ممات آن حضرت در ارض بابل و بعضى در جواز ردّ شمس كتابى نوشته اند و ردّ شمس را در مواضِع عديده براى آن حضرت نگاشته اند. [ ر.ك: 'مناقب آل ابى طالب' 353/2. ] و ديگر تكلّم كردن شمس است با آن جناب در مواضع متعدّده و ديگر حكم آن حضرت به سكون زمين هنگامى كه زلزله حادث شد در زمين مدينه زمان ابوبكر و از جنبش باز نمى ايستاد و به حكم آن جناب قرار گرفت و ديگر تنطّق كردن حِصى در دست حق پرستش و ديگر حاضر شدن آن حضرت به طىّ الارض در نزد جنازه سلمان در مدائن و تجهيز او نمودن و تحريك آن حضرت ابوهريره را به طىّ الارض و رسانيدن او را به خانه خويش هنگامى كه شكايت كرد به آن حضرت كثرت شوق خويش را به ديدن اهل و اولاد خود. [ ر.ك: 'مناقب آل ابى طالب' 360/2. ]

ديگر حديث بساط است كه سير دادن آن جناب باشد جمعى از اصحاب را در هوا و بردن ايشان را به نزد كهف اصحاب كهف و سلام كردن اصحاب بر اصحاب كهف و جواب ندادن ايشان جز اميرالمؤ منين عليه السّلام را و تكلّم نمودن ايشان با آن حضرت و ديگر طلا كردن آن جناب كلوخى را براى وام خواه [ طلا كردن آن جناب كلوخ را: و قضيّه آن چنان است كه مردى منافق از مؤمنى مالى طلب داشت و از او طلبكارى مى كرد، اميرالمؤمنين عليه السّلام براى او دعائى كرد آنگاه او را امر كرد تا سنگى و كلوخى از زمين برگيرد و به حضرت دهد، چون آن حضرت آن حَجَر و مدر را گرفت در دست او طلاى احمر شد و به آن مرد عطا كرد، پس آن مرد دين خويش را از آن ادا كرد و زياده از صد هزار درهم براى او به جاى ماند. "شيخ عباس قمى رحمه اللّه". 'مناقب' ابن شهر آشوب 362/2. ] و حكم كردن او به عدم سقوط جِدارى كه مُشْرِف بر انهدام بود و آن حضرت در پاى آن نشسته بود و ديگر نرم شدن آهن زره در دست او چنانچه خالد گفته كه ديدم آن جناب حلقه هاى درع خود را با دست خويش اصلاح مى فرمود و به من فرمود كه اى خالد، خداوند به سبب ما و به بركت ما آهن را در دست د اوُد نرم ساخت. و ديگر شهادت نخلهاى مدينه به فضليت آن جناب و پسر عمّ و برادرش رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم و فرمودن پيغمبر صلى اللّه عليه و آله و سلّم به آن حضرت كه يا على! نخل مدينه را 'صيحانى' نام گذار، كه فضيلت من و تو را آشكار كردند. و ديگر سبز شدن درخت امرودى به معجزه آن حضرت و اژدها شدن كمان به امر آن حضرت و از اين قبيل زياده از آن است كه اِحْصاء شود و سلام كردن شَجَر و مدر به آن جناب در اراضى يمن و كم شدن فرات هنگام طغيان آن به امر آن حضرت. [ ر.ك: 'مناقب آل ابى طالب' 2 / 353 372. ]

و ديگر معجزات آن حضرت است متعلّق به مَرضى و مَوْتى مانند ملتئم شدن دست مقطوع هشام بن عدىّ همدانى در حرب صفّين و ملتئم فرمودن او دست مقطوع آن مرد سياهى كه از محبّان آن جناب بود و به امر آن حضرت قطع شده بود هنگامى كه سرقت كرده بود. و ديگر سخن گفتن جمجمه يعنى كلّه پوسيده با آن حضرت در اراضى بابل و در آن و موضع مسجدى بنا كردند [ ر.ك: مأخذ پيشين 2 /372 375. ] و الحال آن موضع در نزديكى مسجد ردّ شمس در نواحى حلّه معروف است. [مسجد ردّ شمس چون در جنب حلّه واقع شده و اهل حلّه نيز هميشه چون غالبا از اماميّه و مخلصين اهل بيت بوده اند، آن مسجد را هميشه معمور و آباد داشته اند بخلاف مسجد جمجمه كه در كنار افتاده و از عبور و مرور شيعه دور است لهذا متروك و مهجور شده اندك اندك اسمش هم از ميان رفت با آنكه جمعى از بزرگان علماء مانند ابن شهر آشوب و قطب راوندى و ابن حمزه طوسى و غير هم، اين مسجد شريف را در باب معجزات و فضائل اميرالمؤمنين عليه السّلام ذكر كرده اند و شيخ ما علاّمه نورى طاب ثراه در اواخر عمر خويش وقتى به جهت استكشاف امر اين مسجد شريف به جانب حلّه سفر كرد و به زحمت شديدى در قريه جمجمه كه نزديك حلّه واقع است و در آنجا قبر امامزاده معروف به عمران فرزند اميرالمؤمنين عليه السّلام واقع است موضع مسجد جمجمه را در باغ آخر قريه از طرف شرق پيدا نمود، و پيرمردان قريه از پيرمردان سابق نقل كرده اند كه قبّه آن مسجد را درك كرده بودند و از مسلّمات اهل آنجا بوده كه اگر كسى از آجر اساس آن قبّه كه فعلاً معلوم است برداشته و جزء خانه يا چاه آب خود نموده هر دو خراب شده لهذا كسى را جرئت برداشتن آجر آن نيست و اساس بناء مسجد آن معلوم گشت بعد از آنكه خاكهاى آنجا را برداشته اند لكن تا به حال كسى در صدد تعمير آن برنيامده اميد مى رود كه بعضى از اهل ثروت كه پيوسته در ترويج دين و تشييد مبانى شرع همراهى دارند عِرق غيرت دينى و عصبيت مذهبى او را محرّك شود تنها يا به اعانت و شراكت راغبين در خير اقدام نموده اين خانه خراب خداوند را آباد و مُصَلاى اميرالمؤمنين عليه السّلام را معمور و كلمات محو شده آن كلّه پوسيده را زنده و معجزه اميرالمؤمنين عليه السّلام را پاينده و جماعت شيعيان را مفتخر و سرافراز نمايند و از زراعت با نضارت اِنَّما يَعْمُرُ مَساجِدَ اللّهِ توشه براى آخرت خويش بردارند. و سالهاى سال اسم خود را باقى و خود را زنده بدارند:




  • نمرد آنكه ماند پس از وى به جاى
    پل و بركه و خان و مهمان سراى



  • پل و بركه و خان و مهمان سراى
    پل و بركه و خان و مهمان سراى



و در 'تحيّة الزّائر' و 'هديّه' به مسجد ردّ شمس و جمجمه اشارتى به شرح رفته [ 'تحيّة الزّائر' محدّث نورى ص 209، چاپ سال 1327 ه ق، تهران، 'هدية الزّائرين' محدّث قمى ص 50، چاپ سال 1343ه ق، تبريز. ] و ديگر حكايت زنده كردن آن سام بن نوح را و زنده گردانيدن اصحاب كهف را در حديث بساط چنانكه به آن اشارت شد.

و از حضرت امام محمد باقر عليه السّلام منقول است كه وقتى رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم مريض شد اميرالمؤمنين عليه السّلام جماعتى از انصار را در مسجد ديدار كرد و فرمود: دوست داريد كه حاضر خدمت رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم شويد؟ گفتند: بلى، پس ايشان را بر در سراى آن حضرت آورد و اجازه خواسته حاضر مجلس ساخت و خود بر بالين حضرت مصطفى صلى اللّه عليه و آله و سلّم در نزد سر آن بزرگوار نشست و دست مبارك بر سينه پيغمبر صلى اللّه عليه و آله و سلّم گذاشت و فرمود: اُمَّ مِلدَمٍ! اُخْرُجى عَنْ رَسُولِ اللّهِ صَلّى اللّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ. و تب را فرمود كه بيرون شو، در زمان تب از بدن پيغمبر صلى اللّه عليه و آله و سلّم بيرون شد و آن حضرت برخاست و نشست و فرمود: اى پسر ابوطالب! خداوند چندان ترا خصال خير عطاء فرمود كه تب از تو هزيمت مى كند. وَلَنِعْمَ ما قيلَ: "قائل مَقْصُوره عَبْدى است".




  • مَنْ زالَتِ الْحُمّى عَنِ الطُهْرِبِهِ

    يُخْشَ عَلَيْهِ بَلَلٌ وَلا نَدى
    يُخْشَ عَلَيْهِ بَلَلٌ وَلا نَدى



  • مَنْ رُدَّتِ الشَّمْسُ لَهُ بَعْدَ الِعِشا
    مَنْ عَبَّرَ الْجَيْشَ عَنِ الْمآءِ وَلَمْ
    يُخْشَ عَلَيْهِ بَلَلٌ وَلا نَدى



[ 'مناقب' ابن شهر آشوب 2 /372 373. ]

و نيز ابن شهر آشوب رحمه اللّه روايت كرده است از عبدالواحد بن زيد كه گفت: در خانه كعبه مشغول به طواف بودم دخترى را ديدم كه براى خواهر خود سوگند ياد كرد به اميرالمؤمنين عليه السّلام به اين كلمات:

لا وَحَقِّ الْمُنْتَجَبِ بِالْوَصِيَّةِ، الْحاكِمِ بِالسَّوِيَّةِ، الْع ادِلِ فىِ الْقَضِيَّةِ، الْع الى الْبَيِّنَةِ زَوْج فاطِمَةِ الْمَرْضِيَّةِ م ا كانَ كذَا.

من در تعجّب شدم كه دختر به اين كودكى چگونه اميرالمؤمنين عليه السّلام را به اين كلمات مدح مى كند، از او پرسيدم كه آيا على عليه السّلام را مى شناسى كه بدين تمجيد او را ياد مى كنى؟ گفت: چگونه نشناسم كسى را كه پدرم در جنگ صِفّين در يارى او كشته گشت و از پس آن كه ما يتيم گشتيم آن حضرت روزى به خانه ما درآمد و به مادرم فرمود: چون است حال تو اى مادر يتيمان؟ مادرم عرض كرد: به خير است؛ پس مرا و خواهرم را كه اينك حاضر است به نزد آن حضرت حاضر ساخت و مرض آبله چشم مرا نابينا ساخته بود چون نگاهش به من افتاد آهى كشيد و اين دو شعر را قرائت فرمود:




  • ما اِنْ تَاَوَّهْتُ مِنْ شَىْءٍ رُزِئْتُ بِهِ

    فيِ النّآئب اتِ وَفيِ الاَسْفارِ وَالحَضَرِ
    فيِ النّآئب اتِ وَفيِ الاَسْفارِ وَالحَضَرِ



  • كَما تَاَوَّهْتُ لِلاَطفالِ فيِ الصِّغَرِ
    قَدْ ماتَ والِدُهُم مَنْ كانَ يَكْفِلُهُمْ
    فيِ النّآئب اتِ وَفيِ الاَسْفارِ وَالحَضَرِ



آنگاه دست مبارك بر صورت من كشيد، در زمان به بركت دست معجز نماى آن حضرت چشم من بينا شد چنانكه در شب تاريك شتر رميده را از مسافت بعيده ديدار مى كنم. [ 'مناقب' ابن شهر آشوب 373/2. ]

ديگر معجزات آن حضرت است در تعذيب و هلاكت جماعتى كه به خصومت و دشمنى آن حضرت قيام نمودند مانند هلاكت مردى كه سبّ آن حضرت مى نمود به زير پاى شتر و كور شدن ابوعبداللّه المحّدث كه منكر فضل آن حضرت بود و به صورت سگ شدن خطيب دمشقى و به صورت خنزيز شدن ديگرى و سياه شدن روى مرد ديگر و بيرون آمدن گاوى از شطّ و كشتن خطيب بدگو را در واسط و فشردن آن حضرت گلوى بدگوئى را در خواب و قطران شدن بول مرد بدگوئى و هلاك جمع بسيارى در خواب كه آن حضرت را ناسزا مى گفتند مانند احمد بن حمدون موصلى و مذبوح شدن همسايه محمّد بن عَبّاد بصراوى و غير ايشان از جماعت ديگر كه در دنيا چاشنى عذاب الهى را چشيدند به جهت آنكه آن حضرت را سَبّ مى كردند. و كور شدن مردى كه تكذيب آن حضرت مى نمود و تعذيب حارث بن نعمان فِهْرى [حديث تعذيب حارث چنان است: كه ثَعْلَبى روايت كرده است كه از سفيان بن عيينه پرسيدند از تفسير قوله تعالى سَاَلَ س آئِلٌ كه در حق كدام كس وارد شده؟ گفت كه سؤ ال كردى مرا از چيزى كه پيش از تو كسى سؤ ال نكرده، پدرم مرا خبر داد كه جناب جعفر صادق عليه السّلام از پدرش روايت كرده كه چون حضرت رسول صلى اللّه عليه و آله به غدير خم وارد شدند ندا كرد مردم را و چون مردم جمع شدند دست على بن ابى طالب عليه السّلام را گرفت و گفت: مَنْ كُنْتُ مَوْلا ه فَعَلِىٌ مَوْلاهُ اين امر شايع شد و خبر به شهرها رسيد، حارث بن نعمان فِهْرى سوار بر ناقه شد آمد به سوى حضرت رسول صلى اللّه عليه و آله در ابطح به آن حضرت رسيد، پس از شتر خويش فرود آمد و او را عقال بست و به خدمت آن حضرت رسيد در وقتى كه آن جناب در ميان صحابه جاى داشت پس گفت: يا محمد صلى اللّه عليه و آله! امر كردى ما را از جانب خدا كه شهادت به وحدانيّت خدا و رسالت تو دهيم پس قبول كرديم آن را از تو، و امر كردى ما را كه پنج نماز بگزاريم قبول كرديم و امر كردى كه زكات بدهيم قبول كرديم و امر كردى كه حج بكنيم قبول كرديم، پس به اينها اكتفا نكردى و راضى نشدى تا آنكه گرفتى دو بازوى پسر عَمَّت را و بلند كردى او را و بر ما زيادتى دادى او را و گفتى هر كه من مولاى اويم پس على مولاى او است پس آيا اين امر از جانب تو است يا از جانب خداوند عزوجلّ؟ حضرت فرمود كه سوگند ياد مى كنم به حقّ آن خدائى كه بجز او خداى به حقّى نيست كه اين يعنى تفضيل على عليه السّلام بر شما از جانب حق تعالى است. پس حارث به سوى راحله خويش روانه شد در حالتى كه مى گفت: بار الها! اگر آنچه محمّد مى گويد حق است پس بباران ما را سنگ از آسمان يا بياور ما را عذاب دردناك؛ هنوز به راحله خود نرسيده بود كه حق تعالى او را هدف سنگى نمود آن سنگ بر فَرقْش فرود آمد و از دُبُرش بيرون شد و او را بكشت. پس حق تعالى نازل فرمود: سَاَلَ س آئِلٌ بِعَذابٍ و اقِعٍ لِلْك افِرينَ لَيْسَ لَهُ د افِعٌ.

و جماعتى بسيار از اساطين ائمّه سُنيّه در كتب خود اين حديث را ايراد كرده اند و جيكانى نيز اين حديث را از حذيفة اليمان ايراد كرده است و 'اَبْطَح' در اين روايت ابطح مكّه مراد نيست؛ چه آنكه ابطح منحصر در ابطح مكّه نيست بلكه به معنى وادى پهنى است كه جاى سيل و محلّ سنگريزه هاى باريك باشد، و به همين ملاحظه ابطح مكّه را بطحا و ابطح گويند نه آنكه از اَعلام شخصيّه باشد، و ائمّه علم لغت به اين معنى تصريح نموده اند بعلاوه اطلاقات علماء و اشعار عرب عربآء استعمال ابطح را در اين معنى و در وجه هفتم شعر ابن الصّيفى كه شاهد بر اين مدّعى است مذكور شد؛ پس اعتراض ابن تيميّه را وقعى نباشد و همچنين ساير خرافات او در قدح اين روايت به اينكه سوره س ائِلٌ مكيّة است و جوابش آنكه در اينجا حمل بر تعدّد نزول است چنانكه اين احتمال را علماء اهل سنّت در بسيارى از مواضع ذكر مى كنند، سيوطى در 'كتاب اتقان' گفته:

'النّوع الحادى عشر ما تكرّر نزولهُ صَرَحَ جَماعةُ من المتقدّمين والْمُتاخِرين بانّ مِنَ القرآن ما تَكَرّر نُزُولهُ'

سپس سيوطى از ابن الحصان مواضع بسيار نقل كرده كه سوره و آيات قرآنى در آن تكرار يافته و امّا استدلال ابن تيميّه بر نفى تعذيب حارث به آيه مباركه ' ما كانَ اللّهُ لِيُعَذِّبَهُمْ وَاَنْتَ فيهِم' سوره انفال، آيه 33 جوابش آنكه نفى تعذيب على الاطلاق مراد نيست و حق تعالى از پس اين آيه فرمود. 'وَمآلَهُم اَلاّ يُعَذِّبَهُمُ اللّهُ...' فخر رازى در تفسير گفته: 'وَكانَ الْمَعْنى انّه يُعَذَبُهُم اِذا خَرَجَ الرَّسُولُ مِنْ بَيْنِهِمْ ثُمَ اخْتَلَفوا فى هذا الْعَذاب فَقالَ بَعْضُهُمْ لَحِقَهُمْ هذا الْعَذابُ الْمُتَوعّد بِه يَوْمَ بَدْر وَقيلَ بَلْ يَوْمَ فَتح مكّة الخ. 'تفسير فخر رازى' 159/15

و تمثيل تعذيب حارث به تعذيب اصحاب فيل محض تخديع و تسويل است چه يك كس را بر جماعتى قياس نتوان كرد و همچنين امرى را كه دواعى يا خفاء و كتمان است در آن به امرى كه توفّر دواعى است بر نقل آن و اين جواب مجملى است از خرافات 'منهاج السّنية' و تفصيل در 'فيض قدير' است. "شيخ عباس قمى رحمه اللّه".] كه از قبولى مولائيت جناب امير عليه السّلام سرتافت و كراهت شديد از آن ظاهر نمود. و احقر قضيّه آن را از ثَعْلَبى و سائر ائمّه سنّيّه در 'فيض قدير' نقل نمودم و عقد اعتراضات ابن تيميّه حرّانى را بر اين حديث شريف مبتور و خرافات او را هبأً منثور نمودم.

و ديگر از معجزات آن حضرت است كه بعد از شهادت آن بزرگوار و جمله اى از آنها از قبر شريفش ظاهر شده.

و ديگر از معجزات آن حضرت اِخبار آن حضرت است از اَخبار غيب كه بعد از اين به جمله اى از آنها اشارت خواهد شد ان شاء اللّه تعالى.

بالجمله؛ معجزات آن حضرت واضح و روشن است كه هيچ كس را مجال انكار آن نيست، يا اباالحَسَن! يا اميرالمؤمنين! بِاَبى اَنْتَ وَ اُمّى، توئى آن كس كه دشمنانت پيوسته سعى مى كردند در خاموش كردن نور فضايل تو و دوستانت را يارائى ذكر مناقب نبود و به جهت ترس و تقيّه كتمان فضل تو مى نمودند و با اين حال اين قدر از معجزات و فضائل جنابت بر مردم ظاهر شد كه شرق و غرب عالم را فرا گرفت و دوست و دشمن به ذكر مدائح و مناقب رطب اللسان و عذب البيان گشتند. عَرَبيّه:




  • شَهِدَ الاَنامُ بِفَضْلِهِ حَتَّى الْعِد ى
    وَالْفَضْلُ ما شَهِدَتْ بِهِ الاَعْد اءُ



  • وَالْفَضْلُ ما شَهِدَتْ بِهِ الاَعْد اءُ
    وَالْفَضْلُ ما شَهِدَتْ بِهِ الاَعْد اءُ



ابن شهر آشوب نقل كرده كه اعرابيّه را در مسجد كوفه ديدند كه مى گفت: اى آن كسى كه مشهورى در آسمانها و مشهورى در زمينها و مشهورى در دنيا و مشهورى در آخرت، سلاطين جور و جبابره زمان همّت بر آن گماشتند كه نور ترا خاموش كنند خدا نخواست و روشنى آن را زيادتر گردانيد. گفتند: از اين كلمات چه كس را قصد كرده اى؟ گفت: اميرالمؤمنين عليه السّلام را، اين بگفت و از ديده ها غايب گشت. [ "1و 2"- 'مناقب' ابن شهر آشوب 391/2. ]

به روايات مستفيضه از شَعْبى روايت شده كه مى گفت پيوسته مى شنيدم كه خُطباى بنى اميّه بر منابر سَبّ اميرالمؤمنين عليه السّلام مى كردند و از براى آن حضرت بد مى گفتند با اين حال، گويا كسى بازوى آن جناب را گرفته به آسمان بالا مى برد و رفعت و رتبت او را ظاهر مى نمود. و نيز مى شنيديم كه پيوسته مدائح و مناقب اسلاف و گذشتگان خويش را مى نمودند و چنان مى نمود كه مردارى را بر مردم مى نمودند و جيفه اى را ظاهر مى كردند يعنى هرچه مدح و خوبى گذشتگان خود مى كردند بدى و عفونت آنها بيشتر ظاهر مى شد و اين نيز خرق عادت و معجزه آشكار است و اگرنه با اين حال، بايد فضيلتى از آن جناب ظاهر نشود و نور او خاموش شود بلكه بَدَل مناقب مثالب موضوعه منتشر شود نه آنكه فضائل و مناقب او شرق و غرب عالم را مملو كند و جمهور مردم و كافّه ناس از دوست و دشمن قهرا مدح او را گويند:"يُريدوُنَ اَنْ يُطْفِؤُا نُورَ اللّهِ بِاَفْواهِهِمْ وَيَاْبَى اللّهُ اِلاّ اَنْ يُتِمَّ نُورَهُ وَلَوْ كَرِهَ الْكافِرُونَ." [ سوره صف "61"، آيه 8. ]

از اين سان است كثرت نسل و ذَرارى و اولادهاى آن جناب كه پيوسته خلفاى جور و دشمنان و جبابره زمان همّت بر آن گماشتند كه ايشان را از بيخ بركنند و نام و نشانى از ايشان باقى نگذارند و چه بسيار از علويّين را شهيد كردند و به انواع سختيها ايشان را عذاب نمودند بعضى را به تيغ و شمشير و برخى را به جوع و عطش كشتند و كثيرى را زنده در بين اسطوانه و جِدار و تحت اَبْنِيَه نهادند و بسيارى را در حبس و نكال مسجون نمودند [قالَ السيّدُ محمّد اشرف مؤلّف 'فضائل السّادات' و فى كتاب 'سيادة الاشراف لبعض الاعلام من الاشراف' و ممّا يرغم انف الحسود ما اشتهر انّه لمّا قتل الحسين عليه السّلام كان فى بنى اميّه اثنى عشر الف ولد مهورهم من الذَّهَب والفِضَّة و لم يكن للحسين عليه السّلام الاّ ابنه على عليه السّلام و الان قَلَّ ان يوجد بلدٌ او قريةٌ ولا يوجد فيها جَمّ غفير و جمع كثير من الحُسينيّن و لم يبق من بنى اميّة من ينستفخ النّار بل فنوا عن بكرة اَبيهم و بذاك ردّ اللّه تعالى على عمرو بن العاص بقوله جلّ شأنه 'اِنَّ شانِئَكَ هُوَ الاَبْتَر' حيث عابه صلى اللّه عليه و آله عمرو بن العاص بأنّه ابتر منقطع النّسل انتهى.

سبط ابن جوزى در 'تذكره' نقل نموده كه واقدى گفته: منصُور عبّاسى بيست تن از فرزندان امام حسين عليه السّلام را در سردابى حبس كرد در زير زمين كه پيوسته تاريك بود و شب روز معلوم نبود و در آن سرداب چاهى و مبالى نبود كه بتوان قضاء حاجت نمود لاجرم سادات حَسَنى در همان محبس بول و غايط مى نمودند پس رايحه آنها منتشر شد و بر ايشان سخت مى گذشت و پيوسته قدمهاى ايشان وَرَم مى كرد و بر ايشان به نهايت سختى امر مى گذشت و اگر كسى از ايشان مى مرد مدفون نمى گشت و آنها كه زنده بودند او را مى نگريستند و مى گريستند تا تمام هلاك شدند و به روايت طبرى از تشنگى مردند؛ ألا لَعْنَةُ اللّهِ عَلَى الْقَوْمِ الظّالِمينَ. "شيخ عباس قمى رحمه اللّه".]و قليلى كه از دست ايشان جستند از ترس جان از بلاد خويش غربت و دورى اختيار كردند و در مواضع نائيه و بيابان قفر دور از آبادانى و عمران متفرق شدند و مردم نيز از ترس جان خويش و به جهت تقرّب نزد جبابره زمان از ايشان دورى كردند و با اين حال، بحمدللّه تعالى در تمام بلاد و در هر شهر و قريه و در هر مجلس و مجمعى آن قدر مى باشند كه حصر ايشان نتوان نمود و از تمامى ذَرارى پيغمبران و اولياء و صالحان بلكه از ذَرارى هر يك از مردمان بيشتر و فزونتر مى باشند و اين نيز خرق عادت و معجزه باهره باشد. [ ر.ك: 'بحارالانوار' 42/20. ]

خبر دادن حضرت على از امور غيبى


وجه دوازدهم: اِخبار آن حضرت است از اخبار غيبيّه و آن اخبار زياده از آن است كه اِحْصاء شود و اين احقر به ذكر چند موردى از آن اشارت مى كنم.

نخستين: كَرّة بعد كَرَّة خبر داد كه ابن ملجم 'فرق' مرا با تيغ مى شكافد و ريش مرا از خون سرم خضاب مى كند. و ديگر خبرداد از شهادت امام حسين عليه السّلام به زهر و بسيار وقت از شهادت فرزندش حسين عليه السّلام خبر مى داد، و هنگام عبور از كربلا مقتل مردان و مقام زنان و مناخ شتران را بنمود و خبر داد برأ بن عازب را از درك كردن او زمان شهادت حسين عليه السّلام را و يارى نكردن او آن حضرت را. و ديگر خبر داد از حكومت حَجّاج بن يوسف ثَقَفى و از يوسف بن عمرو از فتك و خويريزى ايشان، و خبر داد از خوارج نهروان و عبور نكردن ايشان از نهر و خبر داد از قتل ايشان، و از كشته شدن ذى الثّديه سركرده خوارج و خبر داد از عاقبت امور جمعى از اصحاب خويش كه هر يك را چسان مى كُشند، چنانكه خبر داد از بريدن دست و پاى جويرية بن مسهر و رُشيد هَجَرى و به دار كشيدن ايشان را، و خبر داد از كيفيّت شهادت ميثم تمّار و به دار كشيدن او را بر دارى كه از نخلى بود كه تعيين آن فرمود و بودن آن دار در نزد خانه عمروبن حريث. و خبر داد به كشته شدن قنبر و كميل و حُجر بن عَدى و غيره و خبر داد از نمردن خالد بن عرفطه و رئيس شدن او بر جيش ضلالت و خبر داداز قتال ناكثين و قاسطين و مارقين و خبر داد از مكنون طلحه و زبير هنگامى كه به جهت نكث بيعت و تهيّه جنگ با آن حضرت به جانب مكّه خواستند بروند و گفتند خيال عُمْره داريم. و نيز خبر داد اصحاب خويش را كه بعد از اين طلحه و زبير را با لشكر فراوان ملاقات كنيد. و خبر داد از وفات سلمان در مدائن هنگام رحلت سلمان و خبر داد از خلافت بنى اميّه و بنى عبّاس و اشاره فرمود به اَشْهَر اوصاف و خصايص بعض خلفاء بنى عبّاس مانند رأفت سفّاح "1" [ اين شماره ها ترتيب خلفاى بنى عباس است "مصحّح". ] و خونريزى منصور"2" و بزرگى سلطنت رشيد"5" و دانائى مأمون "7" و كثرت نصب و عناد متوكّل "10" و كشتن پسر او، او را و كثرت تَعَب و زحمت معتمد "15" به جهت اشتغال او به حروب و جنگ با صاحب زنج و احسان معتضد "16" با علوييّن و كشته شدن مقتدر "18" و استيلاء سه فرزند او بر خلافت كه 'راضى' و 'متّقى' و 'مطيع' باشند و غير ايشان چنانكه بر اهل تاريخ و سِيَر مخفى نيست و اين اخبار در اين خطبه شريفه است كه آن حضرت فرموده:

وَيْلُ لهذِهِ الاُمَّةِ مِنْ رِجالِهِمْ الشَّجَرَةُ الْمَلْعُونَةُ الّتي ذَكَرَها رَبُّكُمْ تَعالى اَوَّلُهُمْ خَضْرآءُ وَ آخِرُهُمْ هَزْمآءُ، ثُمّ يَلي بَعْدَهُمْ اَمْرَ هذِهِ الاُمَّةِ رِجالٌ اَوَّلُهُمْ اَرْاَفُهُمْ وَ ثانيهِمْ اَفْتَكُهُمْ و خامِسُهُمْ كَبْشُهُمْ وَسابِعُهُمْ اَعْلَمُهُمْ وَعاشِرُهُمْ اَكْفَرُهُمْ يَقْتُلُهُ اَخَصُّهُمْ بِهِ وَخامِسُ عَشَرُهُمْ كَثيرُ الْعَنآءِ قَليلُ الْغِنآءِ سادِسُ عَشَرُهُمْ اَقْضاهُمْ لِلذِّمَمِ وَ اَوْ صَلُهُمْ لِلّرَحِمِ كَانّي اَرى ثامِنَ عَشَرِهِمْ تَفْحُص رِجْلاهُ في دَمِهِ بَعْدَ اَنْ يَاْخُذُهُ جُنْدُهُ بِكَظْمِهِ مِنْ ولْدِهِ ثَلاثُ رِجالٍ سيرَتُهُمْ سيرَةُ الضَّلالِ.

تا آخر خطبه كه اشاره فرموده به كشته شدن مستعصم در بغداد چنانكه فرموده:

لَكَاَنّي اَراهُ عَلى جِسْرِ الزَّوْراءِ قَتيلاً ذلِكَ بِما قَدَّمَتْ يَداكَ وَاَنَّ اللّه لَيْسَ بِظلامٍ لِلْعَبيدِ. [ 'مناقب' ابن شهر آشوب 2 /310 311. ]

و ديگر خبر داد از وقوع فتنه ها در كوفه و كشته شدن يا مبتلا به بلاهاى شاغله شدن سركردگان ظلم كه در كوفه عَلَمْ ظلم و ستم افراشته سازند در آنجا فرموده:

كَاَنّى بِكِ يا كُوفَةُ تُمَدّينَ مَدَّا الاَديمِ الْعُكاظى.

تا آنكه مى فرمايد: وَاِنّي لاََعْلَمُ وَاللّهِ اَنَّهُ لا يُريدُ بِكِ جَبّارٌ بِسُوءٍ اِلاّ رَماهُ اللّه بِقاتِلٍ اَو اِبْتَلاهُ اللّهُ بِشاغِلٍ. [ 'نهج البلاغه' ترجمه شهيدى ص 42، خطبه 47. ]

و چنين شد كه آن حضرت خبر داده بود و زياد بن ابيه و يوسف بن عمرو و حجّاج ثقفى و ديگران كه در كوفه بناى تعدّى و ظلم نهادند ابتلاء آنها و هلاكت و مردن آنها به بدترين حالى در موضع خود به شرح رفته.

و ديگر خبر داد مردم را از عرض كردن معاويه بر ايشان سبّ كردن آن حضرت را، و خبر داد ابن عبّاس را در 'ذى قار' از آمدن لشكرى از جانب كوفه براى بيعت با جنابش كه عدد آنها هزار به شمار مى رود بدون كم و زياد، و خبر داد [ ر.ك؛ 'مناقب' ابن شهر آشوب 2 /306 308. ] از لشكر هُلاكو و فتنه هاى ايشان، و در خطبه اى كه در وقعه جمل در بصره خواند اشارت فرمود به قتل مردم بصره به دست زنگيان و اخبار فرمود از دَجّال و حوادث جهان [ مأخذ پيشين. ] وديگرخبر داد از غرق شدن بصره چنانكه فرمود:

وَاَيْمُ اللّهِ لَتُغْرقَنَّ بَلْدَتُكُمْ حَتّى كَانّي اَنْظُرُ اِلى مَسْجِدِها كَجُؤجُوءِ طَيْرٍ في لُجَّةِ بَحْرٍ. [ 'نهج البلاغه' ترجمه شهيدى ص 16، خطبه 13. ]

و خبر داد از بناء شهر بغداد، و ديگر خبر داد از مَآل امر عبداللّه بن زبير وَقَوْلُهُ فيه: خَبُّ ضَبُّ يَرُومُ اَمْرا وَلا يُدْرِكْهُ يَنْصَبُ حِبالَةَ الدّينِ لاِصْطِيادِ الدُّنيا وَهُوَ بَعْدُ مَصْلُوب قُريْشٍ.

و ديگر خبر داد كه سادات بنى هاشم چون ناصر و داعى و غير ايشان خروج خواهند كرد و فرموده: اِنَّ لاَِّلِ مُحَمّدٍ بالطّالقانِ لَكَنْزا سَيُظْهِرُهُ اللّهُ اذا شاءَ دُعاةٌ حَتّى تَقُومَ بِإ ذنِ اللّه فَتَدْعُوا اِلى دين اللّهِ.

و خبر داد از مقتل نفس زكيّه محمّد بن عبداللّه محض در احجار زيت مدينه؛

فى قولِهِ: اَنَّهُ يُقْتَلُ عِنْدَ اَحْجارِ الزَّيْتِ.

و همچنين خبر داد از مقتل برادر محمّد ابراهيم در زمين باخمرا كه موضعى است ما بين واسط و كوفه آنجا كه مى فرمايد: بِباخَمْرآ يُقْتَلُ بَعْدَ اَنْ يَظْهَرَ وَ يُقْهَرُ بَعْدَ اَنَ يَقْهَرَ.

و هم در حق او فرموده:

يَاْتِيهِ سَهْمٌ غَربٌ يَكُونُ فيهِ مَنِيَّتُهُ فَي ابَؤُسَ الّرامى شَلَّتْ يَدُهُ وَ وَهَنَ عَضُدُهُ.

و ديگر خبر داد از مقتولين فخّ و از سلطنت سلاطين علويه در مغرب و از سلاطين اسماعيليّه كقوله:

ثُمَّ يَظْهَرُ صاحِبُ الْقَيْر و انِ اِلى قَوْلِهِ مِنْ سُلا لَةِ ذِى الْبَدآءِ المُسَجّى بِالرِّدآءِ.

و خبر داد از سلاطين آل بويه.

وقَوله فيهِم: وَ يَخْرُجُ مِنْ دَيْلمان بَنُوا الصَّيّادِ وقوله فيهم: ثُمَّ يَسْتَشْرى اَمْرُهُم حَتّى يَمْلِكُوا الزَّوْرآء وَيَخْلَعُوا الْخُلَفاء.

و خبر داد از خلفاى بنى عبّاس و على بن عبداللّه بن عبّاس جدّ عبّاسييّن را 'اَباالاملاك' فرمود. و در واقعه صفّين كه ما بين آن حضرت و مُعاويه ارسال رسل و رسائل بود در يكى از مكتوبات خود آن حضرت از اخبار غيب بسى اخبار فرمود از جمله در خاتمه آن، معاويه را مخاطب داشته كه رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم مرا خبر داد: زود باشد كه موى ريش من به خون سرم خضاب گردد و من شهيد شوم و بعد از من سلطنت امّت به دست گيرى و فرزندم حسن را از دَر غدر و خديعت به سمّ ناقع شهيد كنى و از پس تو يزيد فرزند تو به دستيارى و همدستى پسر زانيه كه ابن زياد باشد حسين پسرم را شهيد سازد و دوازده تن از ائمه ضلالت از اولاد ابى العاص و مروان بن الحكم بعد از تو والى بر امّت شوند؛ چنانكه رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم را در خواب نمودار شد و ايشان را به صورت بوزينه ديد كه بر منبر او مى جهند و امّت را از شريعت باز پس مى برند؛ پس فرمود: آنگاه جماعتى كه رايات ايشان سياه و عَلَمهاى سياه علامت دارند كه بنى عبّاس مراد است خلافت و سلطنت را از ايشان باز گيرند و بر هر كس از اين جماعت كه دست يابند از پاى درآورند و به كمال ذلّت و خوارى ايشان را بكشند.

آنگاه حضرت اخبار فرمود به مغيّبات بسيار از امر دجّال و پاره اى از ظهور قائم آل محمّد عليهماالسّلام و در آخر مكتوب مرقوم فرمود: همانا من مى دانم كه اين كاغذ براى تو نفعى و سودى نبخشد و حظّى از آن نبرى مگر اينكه فرحناك شوى به اخبار من از سلطنت تو و فرزند تو لكن آنچه باعث شد مرا كه اين مكتوب را براى تو نگاشتم آن بود كه كاتب خود را گفتم كه آن را نسخه كند كه شايد شيعه و اصحاب من از آن نفع برند يا يك تن از كسانى كه نزد تو مى باشند آن را بخوانند بلكه از گمراهى روى برتابد و طريق هدايت پيش گيرد و هم حجّتى باشد از من بر تو. [ 'بحارالانوار' 157/33. ]

مؤلّف گويد: كه شرح غالب اين اخبار غيبيّه در اين كتاب مبارك و تتمّه آن هر يك در موقع خود مذكور خواهد شد ان شاء اللّه تعالى.

/ 28