بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید
اُفَّة: بددل، مرد مفلسى كه هيچ ندارد، مرد آلوده به نجاست. اِفَّان و اَفَّان و اِفّ و تَئِفَّة: هنگام و وقت. جاءَ عَلى تَئِفَّةٍ: آمد در اين هنگام. اَفُوف: تيزخاطر و شتابرو. اُؤْفُوفَة و اَفَّاف: بسيار اُف گوينده. يَاْفُوف: بددل، طعام تلخ، شتابرو، تيز خاطر، بچه درّاج، درمانده، سست و ضعيف. اَفَف: غُرغُر، لُندلُند، غُرولُند. اُفٍّ لَكَ: واى بر تو، تف بر تو. تَاَفَّفَ: غرغر كرد، نِق زد، شكايت كرد. (اَفَتَهُ) عَنْهُ، ن: گردانيد و بازداشت او را از آن. اَفْت: ماده شترى كه طاقتش بيش از شتران ديگر باشد، شتر نجيب، شترى كه در سير سبقت بر شتران برد، بلا، عُجب. اِفْت: بهتان، و افترا، شتر نجيب. (اَفَخَهُ) ن: زد جلوى موضع سر را كه متحرك است. يَاْفُوخ: موضع از پيش سر كودك كه نرم و متحرك باشد. يَاْفُوخُ اللَّيْلِ - يَوافيخ، ج: ميانه شب. (اَفِدَ) اَفَداً، ف: شتاب كرد و درنگ نمود، نزديك گشت - افِد، ص. خَرَجَ مُؤْفِداً: برآمد در آخر ماه يا در آخر وقت.