بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید
اُفُق و اُفْق - افاق، ج: كناره ها و اطراف آسمان هر آنچه كه ظاهر است، جاى وزيدن باد جنوب و شمال، فضاى مابين دو چوب جلوى خيمه، طرف، ناحيه. وَ لَقَدْرَآهُ بِالْاُفُقِ الْمُبينِ (آيه): او را در ناحيه روشن ديد. اُفُقىّ و اَفَقىّ و اَفّاق: هر كس كه در نواحى و اطراف زمين رود براى كسب معاش. افاقِىُّ مَكَّةَ: آنكه خارج از مواقيت مكه است. فَرَسٌ اُفُق: اسب نجيب الطرفين. اَفَقُ الطَّريقِ - آفاق، ج: روى راه. اَفِق: پوست نيم پيراسته يا پوستى كه آن را ندوخته و نشكافته دباغى دهند. اَفَقَة: تهيگاه، دفن كردن پوست است در زمين تا آنكه پشم و موى آن بريزد. اُفْقَة: پوست سر ذكر كه در موقع ختنه ببرند. رَجُلٌ افَقٌ: مرد ختنه ناكرده. افِقَة: تهيگاه. اَفيق: دلو بزرگ، پوستى كه ندوخته و نشكافته آن را دباغى كنند، پوست نيم دباغت شده. اَفيقَة: بلاى بد، پوست نيم پيراسته و ندوخته و نشكافته كه بد دباغى داده باشند. اَفَّقَ: پياده رفت، بى مقصد گشت، سرگردان بود. اَفَّاق: آواره، دربدر، سرگردان. مِسْفاق، مِثْفاقىّ: لوله ايكه بوسيله آن از درون زيردريايى چيزهائى روى آب ديده شود. (اَفِكَ) اِفْكاً و اَفْكاً و اَفَكاً و اُفُوكاً، ف ض: دروغ گفت.