بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید
اِبْط - اباط ج: انتهاى توده ريگ كه باريك شده باشد، بغل، زير بغل، گوشه. جَعَلْتُهُ اِباطى: گردانيدم او را متصل بغل خود. اِبْطىّ: بغلى، مربوط به زيربغل. تَاَبَّطَ كِتاباً: كتابى را زير بغل گرفت. (اَبْقُراط): بقراط پدر علم طب. (اَبَقَ) الْعَبْدُ اَبْقاً و اَبَقاً و اِباقاً ض ن ف: گريخت بنده بدون ترس و خوف و رنج و يا پنهان شد و به جائى رفت. ابِق و اَبُوق ص اُبَّاق و اُبَّق ج. تَاَبَّقَ: پنهان شد يا گرفتار گشت، كنار رفت و توبه كرد از گناه. تَاَبَّقَ الشَّىْ ءَ: انكار كرد آن را. اَبَق: كَنَب (امروز معروف به كنف) نوعى از كتان. اِباق: رفتن به حال خشم. اِذْ اَبَقَ اِلَى الْفُلْكِ (آيه): يونس بحال قهر رفت بسوى كشتى. (اَبِكَ) اَبْكاً، ف: فربه و پرگوشت شد. اَبِكٌ مِئبَكٌ، ص: فربه و احمق و كم خرد. اِنَّهُ لَعَفِكٌ اَبِكٌ و مِعْفَكٌ مِئْبَكٌ: هر آينه او دريده گوش و احمق و كم خرد است. (اَبْكَم): لال و گنگ. (اَبَلَ) الرَّجُلُ اَبْلاً، ض: صاحب شتران بسيار شد آن مرد، غالب و قوى گرديد. اَبَلَتِ الْاِبِلُ اُبُولاً: شتر به جايگاه خود مقيم شد.