بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید
سَبُعَةٌ افِلٌ و افِلَةٌ: ماده شير آبستن. اَفيل - اَفيلَة (مؤنث) - اِفال و اَفائل، ج: كره شتر از مادر جدا شده، شتربچه كه بسال دوم يا زائد از آن درآيد. مَاْفُول: ضعيف رأى و عقل. اُفُول: غروب كردن. قالَ لا اُحِبُّ الْافِلينَ (آيه): چون غائب شد گفت غروب كننده و غائب شونده ها را دوست ندارم. اَفْلاطُون: فيلسوف شهير يونانى شاگرد سقراط. حُبُّ اَفْلاطُونى: عشق پاك و بى آلايش حقيقى. (اَفَنَ) النَّاقَةَ اَفْناً، ض: دوشيد ناقه را در غير هنگام وقت و بيوقت. اَفَنَهُ اللَّهُ: سست رأى گردانيد او را خداى. اَفَنَ الْفَصيلُ: خورد كره شتر تمام شير كه در پستان بود. اَفَنَتِ النَّاقَةُ اَفَناً، ف: كم شير شد ماده شتر. - اَفِنَة، ص. اَفِنَ الرَّجُلُ و اُفِنَ، ل: ضعيف رأى شد آن مرد. اَفين و مَاْفُون، ص. اَفِنَ الْجَوْزُ اَفْناً و اَفَناً: فاسد گرديد گردو. اَفِنَ الطَّعامَ اَفْناً: نيكو نمود خوراك را و خير در او نيست (طعام بد بنظر نيكو آمد). تَاَفَّنَ: عيب كرد، گرفت خوئى كه در او نبود، خود را به ظاهر زيرك نمود - مُتَاَفِّن، ص: بداخلاق.