بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید
فُلانٌ ذُواُكْلٍ: او صاحب بهره و نصيب است. ثَوْبٌ ذُواُكْلٍ و قِرطاسٌ ذُواُكْلٍ: لباس سخت بافته و كاغذ سخت خمير شده. اُكْلَة - اُكَل، ج: لقمه، گِرده، طعام و خورش. اَكَلْتُ اُكْلَةً واحِدَةً: خوردم من يك لقمه و يك گرده. هذَا الشَّىْ ءُ اُكْلَةٌ لَكَ: اين چيز طعمه اى است براى تو. اَكْلَة: يكبار خوردن است به سيرى. اِكْلَة و اُكال: خارش. اِنّى لَاَجِدُ فى جِسْمى اِكْلَةً: در بدنم يافتم خارش. اَكْلَة و اُكْلَة و اِكْلَة: غيبت. اَكَلَ: خوراك خورد، ميل كرد، تمام كرد، تحليل برد، سائيد، تمام شد، تحليل رفت، پوسيد. اَكْل: خوردن. تَاْكُلُهُ النَّارُ (آيه(: )بر سبيل تشبيه گويند)، آتش هيزم را خورد. اَكَلَ الْجِلْدُ: پوست به خارش افتاد. اَكَلَ عَلَيْهِ الدَّهْرُ: پوسيد، و از كار افتاد ساليان دراز. اَكَلَ عَيْشاً: نان و نمك خورد. اَكَلَ حَقَّهُ: حق او را خورد، بحقوق او تجاوز كرد، ريشخندش كرد، او را دست انداخت، او را متقاعد كرد، از حسد و خشم خودخورى مى كند. اكَل: هم سفره، هم كاسه. تَاْكَلَ: پوسيد، كم كم فاسد شد، زنگ زد، سائيده شد، گنديد، فاسد شد، خراب شد. غُرفَةُ الْاَكْلِ: تالار ناهارخورى.