بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید
اَلَبَتِ الْاِبِلُ اَلْباً، ن ض: روان شد و پيوست بعض آنها به بعضى. تَاْليب: برانگيزاندن و فتنه و فساد انداختن، جمع كردن گروه (از آن است حَسودٌ مُؤلَب). تَاَلَّبَ الْقَوْمُ عَلَيْهِ: جمع آمدند قوم بر وى. اَلَبَ، تَاَلَّبَ: جمع كرد، گرد آورد. اَلْبى: گروهى، جمعى. اَلُوب: با حرارت، با نشاط، جِدّى. اَلْب: پوست بزغاله، زهر، شدت تب، شدت گرما، ابتداى خوب شدن دُمل، نشاط ساقى، ميل نفس بطرف هوا، تشنگى، تدبير انديشيدن بر شكست دشمن بطرزى كه معلوم او نشود، سخت راندن. اِلْب: مقداريست معين از سر انگشت سبابه تا سر انگشت ابهام (شست)، درختى است مانند درخت نرنج زهرناك. هُمْ عَلَيْهِ اِلْبٌ واحِدٌ وَ اَلَبٌ واحِدٌ: ايشان مجتمعند بر وى به ظلم و دشمنى. اَلْبَة: جوشن چرمى. اُلْبَة: گرسنگى ريحٌ اَلُوبٌ: باد سرد كه خاك را ببرد. رَجُلٌ اَلُوبٌ: مرد نشاط كننده يا مرد دلو كشنده از چاه بسرعت. مِئْلَب: شتاب رو و سريع. تَاْلَب: درشت و ضخيم از مردم، خر وحشى، بز كوهى.