بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید
تَاَلَّفَ فُلاناً: مدارا نمود با وى و عطا كرد او را تا مايل بسوى خويش سازد. تَاَلَّفَ الْقَوْمُ: مجتمع گشتند قوم. ايتَلَفَ: مجتمع گرديد و سازگارى نمود. اَلْف - اُلُوف و الاف، ج: هزار (در اصل مذكر ولى ممكن است باعتبار دراهم و غيره مؤنث آورده شود). اِلْف - الاف، ج: دوستى و يار و دوست، زنى كه با او خوى و دوستى گرفته باشى. اِلْفَة و اُلْفَة: خو گرفتگى، دوستى، اجتماع، سازگارى ميان دو چيز. اَلِف: مرد بى زن، يار، دوست، رگى است در بازو و يا ذراغ، يك از هر چيز، اولين حروف تهجى. اَنَا اَلِفٌ وَ الْيا: من اول و آخر هستم. اُلْفَة: انس، رابطه خودمانى، آزادگى از هرگونه آداب و تشريفات، دوستى و صداقت، يكرنگى محرميت، هم آهنگى، اتفاق. اَلْفَة: كمك آموزگار. اَلُوف - اُلُف، ج: بسيار الفت گيرنده. اَليف - اَلائِف، ج: يار و دوست، هم خوى. مَاْلَف: جاى الفت، درخت پر برگ كه شكار بدان فريب خورد. تَاْليف: جمع گرديده شده (معنى مجازى است باعتبار اطلاق مصدر بر اسم مفعول). اِلْفِيَّة: بطرى بزرگ يا كوپ شراب. اَليف: رام، اهلى، خانگى، طاق، لنگه، انيس، مهربان، دلجو، خوش برخورد، قابل معاشرت.