بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید
تَاَمَّرَ الْقَوْمُ: حكم كرد بعضى قوم مر بعض را و مشاورت نمودند. اَمْر - اَوامِر، ج: فرمان ضد نهى. اَمْر - اُمُور، ج: كار و حادثه. اُولُوالْاَمْرِ: صاحبان فرمان، كسانى كه از جانب پيغمبر به فرمانروائى منصوب شدند در حيات يا پس از رحلت آن حضرت. اَمَّرَ: به او اختيار داد. امَرَ: مشورت كرد. اِئْتَمَرُوا، تَأَمَّرُوا: تبادل فكر نمودند، با هم شور كردند. تَامَرُوا عَلَيْهِ: همدست شدند، توطئه چيدند. تَاَمَّرَ: تحكم كرد، آمِرانه رفتار كرد. اَمْر، آمِرَة: دستور، فرمان، حكم. اَمْر: حكم كتبى، نفوذ، صيغه امر، فرمان، مسئله، مطلب، موضوع، كار، شأن، اجازه كتبى. اَمْرٌ ما: چيزى، موضوعى، كارى. وَ اِذا قَضى اَمْراً (آيه): چون چيزى را اراده كند. وَ شاوِرهُمْ فِى الْاَمْرِ (آيه): در كار با آنها مشورت كن. اَمْر و اِمْر: كار زشت، شگفت. جِئْتَ شَيْئاً اِمْراً: آوردى چيزى منكر و شگفت. لَهُ عَلَىَّ اَمْرَةٌ مُطاعَّةٌ: او را بر من يك حكم است كه اطاعت او را ميكنم در آن. اِمْرَة: ولايت و فرمانروائى. اَمَر: كسى (ما بِالدَّارِ اَمَرٌ نيست در خانه كسى)، چيز، كار.