بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید
تَاْمُور: ظرف، نفس و زندگى، دل، خون، دل يا خون مطلق، زعفران، بچه و بچه دان، وزير، بازى دختران كوچك يا كودكان، عبادتگاه نصارى و ناقوس و طريقت آنها، آب، خوابگاه شير، مى، آفتابه، حقه و جعبه، كسى. هَرَقْتُ تَاْمُورَهُ: ريختم خون او را. ما بِالرَّكيَّةِ تَاْمُورٌ: نيست در چاه چيزى از آب. تُؤْمُور - تَاْمير، ج: نشان از سنگ و غير آن كه در بيابانها سازند، كسى. تَاْمُورَة: خوابگاه شير، مى، آفتابه، حقه و جعبه. تُومُرىّ و تَاْمُورى و تَاْمُرى: انسان. يَاْمُور: چارپائيست صحرائى يا نوعى از بز كوهى. اَمْرٌ مَعْرُوفٌ: متعارفى، عادى، عمومى، مشهور. اَمْرٌ مَعْلُومٌ: كار معين و مخصوص. قُضِىَ الْاَمْرُ: كار بپايان رسيد، همه چيز گذشت، مرگ فرا رسيد. قُضِىَ اَمرُهُ: كارش به جان و كارد به استخوان رسيد، ديگر اميدى ندارد. امِر: فرمانده، فرمانروا، حكمران. لِاَمْرِ فُلانٍ: براى، در حق. تَحْتُ اَمْرِكَ: در اختيار شما هستم. اَمَّار: اغواكننده، فريب دهنده، واداركننده.