بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید
اَبَّهْتُهُ تَاْبيهاً: آگاه گردانيدم او را و ياد او دادم. اَبَّهْتُهُ بِكَذا، ن: تهمت زدم او را به چنين. اُبَّهَة: عظمت و بهجت، تكبر و نخوت. اَبَه ( از ب ه ه): گلو گرفته. (اَبَوْتُهُ( اِباوَةً و اَبْواً، ن: پدر گرديدم او را )كار پدر او را بجا آوردم). ما َلُه اَبٌ يَاْبُوهُ: نيست او را پدرى كه بپرورد او را. اَبَوْتُ وَ اَبَيْتُ اَبُوَّةً: پدر گرديدم (صاحب فرزند شدم). اَبَّيْتُ لَهُ تَاْبِيَةً: گفتم او را پدر من فداى تو باد. تَاَبّى فُلانٌ فُلاناً: پدرگرفت او فلان را. اَبْ و اَبا (اصل اواَبَوَ): پدر. اَبَوانِ و اَبانِ تثنيه - اباء و اَبُونَ و اُبُّوةَ ج: پدر و مادر. يا اَبى و يا اَبَتِ (در ندا گويند): اى پدر من. لا اَبَ لَكَ و لا اَباً لَكَ و لا اَباكَ و لا اَبَكَ و لااَبٌ لَكَ (درمقام مدح و ذم و براى دعا استعمال مى شود): نيست تو را پدر معروفى، كافى نيست تو را غير نفس تو، تو موصوف به اخلاق ناپسندى و پدر ندارى كه تو را منع نمايد. لِلَّهِ اَبُوكَ (درمدح و تعجب گويند): براى خدا است خوبى پدر تو كه همچو تو پسر شريف و فاضل دارد. اَبُوالْاَضْياف: ميزبان، مهماندار. اَبُواِياس: هر آنچه كه به آن دست شويند مانند خطمى و پودر و صابون و غيره. اَبُو اَيُّوب: شتر. اَبُوالْبَريص: پرنده اى است اندك پيس.