بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید
انَسَ الشَّىْ ءَ: ديد و دانست آن را. انَسْتُمْ مِنْهُمْ رُشْداً (آيه): وقتى رشد يتيمان را دانستيد. انَسَ الصَّوْتَ: شنيد آواز را. اُنْس: الفت. آنَس: جانب. اِنْس: بشر (خلاف جن). مُؤْنِس: انس دهنده، روز پنجشنبه. اَبُو مُونِس: شمع. مُونِسَة - مُؤْنِسات، ج: اسلحه يا نيزه و كلاه خود و زره و سپر. انَسَهُ مُؤانَسَةً و اَنَّسَهُ تَاْنيساً: انس داد او را. مُؤانِس: انس دهنده. اَنَّسَ الشَّىْ ءَ: ديد آن را. تَاَنَّسَ بِهِ: آرام يافت به آن و برطرف شد وحشت او. مُتَاَنِّس: شير، آن شيريكه شكار را از دور احساس كند. اِسْتَاْنَسَ بِهِ: آرام يافت به آن و رفت وحشت او. اِسْتَاْنَسَ الْوَحْشِىُّ: (با مردم آموخته شد) احساس انسان كرد وحشى. اِسْتَاْنَسَ الرَّجُلُ: دستورى خواست مرد، خوب نگريست، شناخت. اِنْس - اِنْسى و اَنْسى واحد - اَناسىّ و اَناسى و اَناسِيَّة و اُناس، ج: مردم. اِبْنُ اِنْسٍ و اُنْسٍ: مونس و دوست گزيده. هذا اِبْنُ اِنْسِ فُلانٍ: اين دوست برگزيده فلان است. و هذا اِنْسِىٌّ وَ حِدْثِىٌّ وَ خِلْصِىٌّ وَ جِلْسِىٌّ: مونس و هم سخن گزيده و همنشين من است. اِنْسىّ: ضد وحشى كه اهلى باشد، جانب چپ از هر چيز (و بقول اصمعى طرف راست)، شكم كمان كه روى بكشنده دارد يعنى جانب مقعر آن، و در اصطلاح طب آن جانب عضو كه طرف بدن است. اُنْس: خرمى، بى وحشت. كَيْفَ اِبْنُ اُنْسِكَ: چگونه است نفس تو.