بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید
رَوْضَةٌ مُؤَنِّفٌ: مرغزار و سبزه زار نچريده. اَنَّفَ فُلاناً: برانگيخت او را بر ننگ و عار. اَنَّفَ النَّصلَ: تيز كرد پيكان را. تَاْنيف: طلب كردن گياه. نَصلٌ مُؤَنَّفٌ: پيكان تيز نوك. غَنَمٌ مُؤَنَّفَةٌ: گوسفند گياه طلب كرده شده. اِئْتِناف و اِسْتِئْناف: آغاز كردن كار و ازسر گرفتن آن. مُؤْتَنِف: سبزه زار نچرانده. جارِيَةٌ مُؤْتَنَفَةُ الشَّبابِ: دختر خوش منظر بجوانى. تَاَنَّفَ الْمَراَةُ: ميل كرد و راغب شد زن از باردارى به خوردن ماكولات گوناگون. اِنَّها لَتَتَاَنَّفُ الشَّهُواتِ: آن كنيزك آرزو مى كند و رغبت دارد به چيزى بعد از چيزى. مُتَاَنِّف: سبزه زار نچرانيده. اَمْرٌ مُسْتَاْنَفٌ: كار تازه و نو كه كسى نكرده باشد. اَنْف - اُنُوف و اناف و انُف، ج: بينى، بزرگ قوم، پشته، بيرون آمدگى كوه، اول هر چيز يا سخت ترين آن، زمين خاك رس كه پيوسته بر آن آفتاب باشد، اطراف و كناره نان، پاره از آن، كناره ران، كناره ريش، كناره كف پاى شتر. آناف: هم اكنون. ما ذا قالَ آنِفاً (آيه): هم اكنون چه گفت. اَنْفُ الْبَردِ: سختى سرما. اَنْفُ الْمَطَرِ: بارانى كه اولين گياه را ميروياند. رَجُلٌ حَمِىُّ الْاَنْفِ: مرد با ننگ.