بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید
وَرِمَ اَنْفُهُ: خشمگين گرديد. جَعَلَ اَنَفَهُ فى قَفاهُ: حق را پشت كرد و به باطل رو آورد. هُوَ يَتَتَبَّعُ اَنْفَهُ: در پى او ميپويد و ميرود. اُنُف: رفتار و حركات نيكو. رَوْضَةٌ اُنُفٌ: سبزه زار نچرانيده شده. كَاْسٌ اُنُفٌ: جام و ظرف ناخورده. اَمْرٌ اُنُفٌ: كار نو كه كسى نكرده باشد. اتيكَ مِنْ ذى اُنُفٍ: ميآيم تو را بعد از اين. اَنْفَةُ الشَّىْ ءِ: آغاز و اول چيز. اَنْفَةُ الصَّلوةِ: تكبيره الاحرام نماز. اَنْفَةُ الصَّبِىِّ آغاز باليدگى كودك. اَنْفان: بلندبينى. رَجُلٌ اُنافِىٌّ: مرد بزرگ بينى. اِمْرَاَةٌ اَنُوفٌ: زن خوش بوى بينى يا زنى كه از چيز بى خير ننگ دارد. قالَ انِفاً و اَنِفاً: گفت اكنون.