فرهنگ بزرگ جامع نوین عربی به فارسی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

فرهنگ بزرگ جامع نوین عربی به فارسی - نسخه متنی

احمد سیاح

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

اِبىّ: متكبر، عار داشتن از پر افاده.

ماءٌ مَاْباةٌ: آبيكه شتران آن را كراهت دارند.

(اَتَّهُ) اَتّاً، ن: غالب شد او را به حجت.

اَتَّ رَاْسَهُ: شكست سر او را (مَأَتَّه مصدر ميمى يا اسم ظرف).

(اُتِّبَ) الثَّوْبُ تَاْتيباً: چادر گردانيده شد جامه.

اَتَّبَهُ الْاِتْبُ: پوشانيد او را چادر.

تَاَتَّبَ الْاِتْبَ و اِئْتَتَبَ: پوشيد چادر را.

تَاَتُّب: سخت شدن، آماده شدن، گذاردن چله كمان بر سينه و بيرون آوردن هر دو بازو.

تَاَتَّبَ قَوْسَهُ عَلى ظَهْرِهِ: نهاد كمان را بر پشت خود.

اِتْب - اتاب و اِتاب و اُتُوب و آتُب ج: چادر و پيراهن و هر جامه اى كه كوتاه باشد يا شلوار بى پا و يا پيراهن بى آستين.

اِتْبُ الشَّعير: پوست جو.

اِتْب، مِئْتَبَة: پيش بند.

رَجُلٌ مؤتَّبُ الظُّفْرِ: مرد ناخن كج.

(اِتاد): ريسمانيكه بدان پاى ماده گاو را بندند در وقت دوشيدن شير.

(اَتَّرَ) الْقَوْسَ تَاْتيراً: زه كرد كمان را.

(اُتْرُج) و اُتْرَنْج: ميوه ئيست شبيه به ليمو و از جنس آن به شكل.

(اُتَيْشَة): مرد ضعيف عقل كه جنگ نتواند كرد.

/ 5263