بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید
- بَتِع و بَتِعَة، ص. بَتِعَ بِاَمْرٍ لَمْ يُؤامِرُنى فيهِ: يكطرفه كرد كار را بدون مشورت من در آن. بَتِعَ الْجَسَدُ اوالرَّجُلُ: قوى و محكم استخوان گرديد. اِنْبَتَعَ مِنْهُ اِنْبِتاعاً: منقطع گرديد و فروماند در راه. بِتْع و بِتَع: شيره و عصاره انگور سفت شده، مرد بلند قامت. بِتع: شراب و مى. بَتِع (بَتِعَة مؤنث): مرد قوى و جسيم و استخوان سخت، اسب دراز گردن و چابك و قوى. اَبْتَع (بَتْعاء مؤنث) - بُتْع و اَبْتَعُون، ج: سخت و قوى. رَسْغٌ اَبْتَعٌ: بند دست پر گوشت. جاءَ كُلُّهُمْ اَجْمَعُونَ اَكْتَعُونَ اَبْصَعُونَ اَبْتَعُونَ: آمدند تمام ايشان از پى هم (تمام اينها از اتباع اجمعون اند و در تاكيد گفته ميشود). جائَتِ النِّساءُ كُلُّهُنَّ جُمَعُ كُتَعُ بُصَعُ بُتَعُ و جائَتِ الْقَبيلَهُ كُلُّها جَمْعاءُ كَتْعاءُ بَصعاءُ بَتْعاءُ: آمدند تمام زنان قبيله. بِتع: نوشابه انگبينى پس از تخمير. بِتغُورَة: كرجى بلند كن. (بَتَكَهُ) بَتْكاً، ض ن: بريد آن را. بَتْك: گرفتن چيزى و كشيدن و كندن آن همچو پر مرغ و موى و پشم. بِتك: بريدن، قطع.