بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید
بَحْباحَة: زن زشت خوى. بُحْبُوح و بُحْبُوحَة: اصل و ميان و وسط چيزى. بَحْبُوح: دست و دل باز، جوانمرد نظر بلند، خوشبخت، خوش گذران، سبك روح، زنده دل. بَحْبُوحَة: فراوانى، راحتى، آسايش. مُبَحْبَح: آسوده، راحت، بى خيال، فراخ، با وسعت. (بَحُتَ) بُحُوتَةً، ك: ساده و خالص گرديد. باحَتَ الْماءَ مُباحَتَةً: خورد آب را بدون مخلوط چيزى. باحَتَهُ الْوُدَّ: دوستى خالص و ساده كرد با او. باحَتَ فُلاناً: دشمنى پيدا كرد با او. باحَتَ دابَّتَهُ: خورانيد چارپاى خود را. بَحْت: ساده و خالص از هر چيز. عَرَبِىٌّ بَحْتٌ و شَرابٌ بَحْتٌ: خالص. (بَحْتَرَ): پخش كرد، پراكنده كرد. بُحْتُر: كوتاه و مجتمع الخلقه. (بَحَثَ) عَنْهُ بَحْثاً، م: كنجكاوى و تفتيش كرد از او، كاويد و كند. اِبْتَحَث: خاك بازى كردن. تَبَحَّثَ عَنْهُ و اِنْبَحَثَ و اِسْتَبْحَثَ: جستجو و تفتيش كرد از وى، كاويد.