بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید
(بَحَشُوا(: جمع شدند )بقولى). (بَحْشَلَ): رقصيد مانند رقص زنگيان. (بَحْصَل): ضخيم و پرگوشت. تَبَحْصَلَ لَحْمُهُ: سخت و بسيار گرديد گوشت او. (بَحْظَلَ) الرَّجُلُ بَحْظَلَةً: برجست مانند جستن موش. (بَحَلَهُ) بَحْلاً، ن: سخت راند او را. جاءَ (يَتَبَحْلَسُ): درآمد درحالى كه فارغ بود. (بَحَناء): ظرف بزرگ كه از برگ خرما و غير آن سازند، پاره بزرگ از آتش. بَحُون: ريگ رويهم و توبرتو نشسته، كسى كه در دويدن قدمها را نزديك هم گذارد، نوعى از خرما. بَحُونَة: زن كوتاه قد، مشگ شكم فراخ و جاى دار. (اِبْحاء): منقطع گرديدن و بريدن. اَبْحَتَ عَلَىَّ دابَّتى: بريده شد و ماند چارپا از بردن من. (بَخَّ) بَخّاً، ض ن: فرونشست خشم او. بَخَّ فِى النَّوْمِ و بَخْبَخَ: خرخر كرد در خواب. بَخَّ الْماءَ: آب پرانيد. بَخَّتِ السَّماءُ: نم نم باريد. بُخَيَّخَة: سرنگ، آب دزدك، تلمبه امشى، شلنگ آبپاشى، گلاب پاش. بَخْبَخَهُ: گفت او را بخ بخ و تحسين كرد. بَخْبَخَ الْبَعيرُ: فرياد كرد شتر بر مستى. - جَمَلٌ بَخْباخٌ، ص: شتر مست.