بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید
اَبْخَلَهُ اِبْخالاً: بخيل و ممسك و سخت يافت او را. بَخَّلَهُ تَبْخيلاً: منسوب كرد او را به بخل. بَخُلَ: آزمند بود، حريص بود، خسيس بود. بُخْل: خست، امساك، كم خرجى، تنگ چشمى، پستى آز، حرص، طمع، شره، دنيادارى. بَخيل: لئيم، پست، تنگ چشم، طمع كار، مال دوست، فرومايه، ممسك، زفت. بُخْل و بُخُل و بَخْل و بَخَل: سختى و امساك از دادن، ضد سخاوت. اَلَّذينَ يَبْخَلُونَ وَ يَاْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبُخْلِ (آيه): كسانى كه امساك از موجودى ميورزند و امر كنند مردم را به بخل. رَجُلٌ بَخَلٌ: مرد بسيار سخت و ممسك. رَجُلٌ بَخالٌ و بَخَّالٌ: مرد بسيار بخيل. بُخُول: سختى. اِنَّكُمْ لَتُبْخَلُونَ و تَجْبَنُون (حديث) و فيهِ الْوَلَد مَبْخَلَةٌ مُجْبَنَة: هرآينه شما مُمسِك و ترسناكيد. باخِل - بُخَّل و بُخَّال، ج: ممسك، زفت. مَبْخَلَة: سبب بخل.