بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید
بَدْرِىّ: بارانى كه پيش از زمستان بارد، كره شتر فربه، كسانى كه در جنگ بدر با پيغمبر (ص) بودند. بَدْرى: سبقت و پيشى. بادِر: ماه تمام، جوان تمام در جوانى، ميوه رسيده. لا نَبيعُ التَّمْرَ حَتّى يَبْدُرُ (حديث): خرماى نارس را نمى خرم تا برسد. بادِرَة - بَوادِر، ج: تندى و تيزى خشم، شتابزدگى، تيزى شمشير، سخن بى فكر، برگ گياه، آنچه اول از گياه برآيد، گوشت ميان كتف و گردن. بَدارِ: (مبنى بر كسر اسم فعل است)، به شتاب. بَيْدَر: خرمن و خرمنگاه. لِسانٌ بَيْدَرى: زبان هموار. بَدارَة: جوجه كباب. بَدْرُوم: طبقه پائين، زيرزمين. (بَدْرَقَة): رهبر و نگاهبان، جمعى را كه همراه مردم و مسافران كنند تا آنها را از خطر بگذرانند. (بَدَعَهُ) بَدْعاً، م: نو بيرون آورد آن را. بَدَعَ، اِبْتَدَعَ: اختراع كرد، ابتكار و ايجاد كرد، چيز نوظهور آورد. بَدَعَ، اَبْدَعَ: ساخت، سرشت، درست كرد. اَبْدَعَ: كار جالبى انجام داد. بَدْع، اِبْتِداع: ايجاد، اختراع، ساخت. بَدَعَ الرَّكِيَّةَ: بيرون آورد آب چاه را. بَدِعَ بَدَعاً، ف: فربه و چاق شد.