بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید
بِذَّة: قسمت از چيزى، نصيب. بَذيذ: مانند و همتا. بَذيذَة: غلبه، بهره و نصيب، تنگى زندگانى. اَبَذّ: فرد. هَذاذَيْك و بَذاذَيْك: دست بكش، امتناع كن. اَلنَّاسُ هَذا ذَيْكٌ و بَذاذيكٌ: مردم اينجا و آنجا پراكنده اند. بَذى: هرزگى، بدزبانى، فحش و دشنام. بَذِى اللِّسان: دهان بى چاك و بست، دهن دريده هرزه. بَذائَة: بى آبروئى، بدزبانى. بَذٌّ، باذٌّ: كهنه پوش، بدنما، ژنده پوش، چرك و كثيف، قذر، ناپاك. بَذاذَة: چركى، كثافت، پليدى، آلودگى. (بَذَاَهُ) بَذْءًا، م: حال وى را ناخوش ديد و كراهت داشت از او، حقير پنداشت او را و نكوهيد. بَذَاَتْهُ عَيْنى: چشم من نپسنديد او را. بَذَاَالْاَرضَ: نكوهيد چراگاه را و مذمت كرد. بَذُءَ بَذْءًا و بَذائَةً، ك ن ف: فحاش و زشت گفتار گرديد، حقير شد. مُباذَاَة و بِذاء: با يكديگر فحش گفتن. بَذِىّ - بَذِيَّة: (مؤنث) مرد بد و زشت گفتار و فحاش، حقير، مكان بدون چراگاه. (بَذَج) - بِذْجان، ج: بره يك ساله. (بَذَحَ) لِسانَ الْفَصيلَ بَذْحاً، م: شكافت زبان كره شتر را تا شير نمكد. بَذَحَ الْجِلْدَ عَنِ الْعِرقِ: خراشيد و باز كرد پوست را از رگ. لَوْ سَاَلْتَهُمْ ما بَذَحُوا بِشَىْ ءٍ: اگر سئوال كنى از ايشان ندهند چيزى.