بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید
تَبَذَّحَ السَّحابُ: باريد ابر. بِذْح: شكاف دست و پا، يا بريدگيست در دست و پا. بَذْح - بُذُوح، ج: جاى شكاف. فى رِجْلِهِ بُذُوحٌ: در پاى او شكافهاست. بَذَح: خراش ران. (بَذِخَ) بَذَخاً و بَذْخاً، ف ن و تَبَذَّخَ: گردنكشى كرد و فخريه نمود،باذِخ وبَذيخ،ص - بَواذِخ و بُذَخاء، ج. وَ حَمَلَ الْجِبالَ الْبُذَّخَ عَلى اكتافها (حديث): برداشتند كوههاى بلند را بر فراز كتف هاشان. بَذَخ: گردنكشى و سركشى. بَذَخ و بِذْخ: به معنى بخ است. بَعيرٌ بِذَخٌ و بَذْخٌ و بَذَّاخٌ: شتريست بسيار بانگ و فريادكننده و برآورنده از دهان چيزى مانند كف. بُذاخىّ: بسيار بزرگ. بَذَّاخ: متكبر. بَذْخ: خوش گذرانى، تن آسائى، عياشى، ناز و نعمت. باذِخ - بُذَّخ، ج: بلند، فراز، عالى، بالا. شَرَفٌ باذِخٌ: بزرگواريست بلند و برتر. جِبالٌ بَواذِخٌ: كوههاى بلند و گردن افراز. بَيْذَخ: زن چاق و تناور. (بَذَرَ) الْاَرضَ بَذْراً، ن: كاشت زمين را.