بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید
بُرجُ الْعَقْرَب: كژدم. بُرجُ الْقَوْس: تير و كمان. بُرجُ الْميزان: ترازو. بُرُوجُ الْاَفْلاك: مجموع ستارگان، گروه اختران. بُرُوجى: شيپورزن. بارِج: دريانورد، ناخدا. بِرجاس: شمشيربازى سواره، هنرنمائى. بَرجَل: پرگار. (بُرجُد): نوعى از گليم و عباى ضخيم مخطط. (بُرجاس): نشانه بلند كه بر سر نيزه و مانند آن نهند، سنگى كه در چاه اندازند تا چشمه هاى آن گشوده و آب آن خوش طعم گردد، علامتى كه از سنگ سازند در راه. بِرجيس: ستاره مشتريست، ماده شتر پر شير. بَرجَلَ: برهم زد، ناراحت كرد، دست پاچه كرد. (بُرجُمَة) - بَراجِم، ج: پيوند ميان مفاصل انگشتان يا پشت استخوان انگشتان، يا سر پشت پيوند انگشتان هرگاه مشت كنند، انگشت ميانه مرغ. بَرجَمَة: درشتى سخن. اَلشَّقِىُّ و افِدُالْبَراجِم: بدبخت فرستاده قبيله براجم است (در حق كسى گويند كه خود را از طمع به هلاكت اندازد). بَرجَمَ: غرغر كرد، لندلند كرد، ناله كنان گفت. (بَرَحَ) الظَّبْىُ بُرُوحاً، ن: از دست راست صياد آهو رفت. بَرَحَ: خشم گرفت. بَرِحَ بَراحاً، ف: زايل شد. بَرِحَ مَكانَهُ: دور گشت از آنجا. بَرِحَ الرَّجُلُ: در زمين بى زراعت يا در امر منكر و بد شد مرد. بَرِحَ الْخِفاءُ: دور شد پنهانى و پيدا و روشن شد كار. اَبْرَحَهُ: درشگفت آورد او را، گرامى داشت او را و تعظيم نمود. بَرَّحَ بِهِ الْاَمْرُ تَبْريحاً: در مشقت و شدت انداخت او را كار. تَباريحُ الشَّوْق: سوزشهاى آرزو.