فرهنگ بزرگ جامع نوین عربی به فارسی نسخه متنی
لطفا منتظر باشید ...
(بَردِزْبَة): كشاورز.
(بِردِس): مرد گردن كش و زشت و بد.
بِرديس: مرد متكبر.
(بَردَعَة(: پلاس و گليم كه در زير پالان بر پشت چهارپا نهند )نام شهريست معرب بر ده دان).
رَجُلٌ مُبْرَنْدِعٌ عَنِ الشَّىْ ءِ: مرد اخم كرده و پيشانى و ابرو درهم كشيده.
(بَرذَعَة)، بَراذِع، ج: پالان، زين، زمينى كه نه بسيار سخت و نه بسيار نرم باشد.
بَراذِعىّ: پالان دوز.
اِبْرَنْذَعَ لِلْاَمْرِ: آماده كار شد.
(بَردَقُوش): مرزنجوش گياهى است.
(بَرذَنَ): غلبه نمود، در جواب به ماند.
بَرذَنَ الْفَرَسُ: به رفتار اسب تاتارى رفت.
بِرذَوْن - بِرذَوْنَة مؤنث و بَراذين، ج: اسب تاتارى.
مُبَرذِن: صاحب اسب تاتارى.
(بَرَزَ) بُرُوزاً، ن: برآمد بسوى فضا و نمايان شد.
بَرَزَ بَرَزاً، ف: نمايان شد، بارِز، ص.
بَرُزَ بَرازَةً: پارسا و زيرك گرديد.
اَبْرَزَ الْكِتابَ: گشادنامه را، كِتابٌ مُبْرَز، ص.
اَبْرَزَ: زر خالص گرفت و قصد سفر كرد.
اَبْرَزَ الشَّىْ ءَ: بيرون كرد آن چيز را.