بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید
سَنَةٌ بَرشاء و اَرضٌ بَرشاء: سال و زمين پر گياه و مختلف الالوان. ما اَدْرى اَىُّ الْبَرشاءِ هُوَ: نميدانم كيست او و از كدام جماعت است. بُرش: كفش پاك كن. بَرش: تاتوره، برگ آن. بَرُوش: سنجاق سينه. اِبْرِشاش: خالدار شدن اسب. اَبْرَيشِيَّة: بخشى از شهرستانها كه كلسيا و كشيش جداگانه دارد. اَبْرَش - اُبَيرِش: مصغر آنست. بِرِشَتْ: نيم برشت، نيم پز، از هر چيز. (بَرَشْتُوك): نوعى ماهى دريائيست. (بَرشَطَ) اللَّحْمَ: بريد گوشت را. (بِرشِع) و بِرشاع: مرد احمق بيخرد زشت و بدخوى. (بَرشَقَ) اللَّحْمَ: بريد و پاره پاره كرد گوشت را. بَرشَقَ فُلاناً بِالسَّوْطِ: زد او را به تازيانه. اِبْرَنْشَق: شادمان گشت، مُبْرَنْشِق، ص. اِبْرَنْشَقَ الشَّجَرُ: شكوفه آورد درخت. اِبْرَنْشَقَ النَّوْرُ: شكفت شكوفه و گل شد. (بَرشَكَ) الجَّزُورَ: جداجدا و بخش بخش كرد ذبيحه را. (بَرشَمَ) لَهُ بَرشَمَةً و بِرشاماً: تيز و پيوسته نگريست بسوى آن.