بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید
تَبَرَّعَ بِالْعَطاءِ: سخاوت و دهش كرد كه بر او واجب نبود. فَعَلَهُ مُتَبَرَّعاً: بجا آورد آن را به نظر ثواب. بَرَعَ: ماهر بود، زبردست بود، خبره و استاد بود. تَبَرَّعَ: داوطلب شد، آماده شد با رضا و رغبت، تقديم كرد. بَريعَة: زن فضيلت يافته به جمال و عقل. اَمْرٌ بارِع: كار نيكو. هذا اَبْرَعُ مِنْهُ: اين ضخيم تر از آنست. بارِع: ماهر، ورزيده، زبردست، خبره، حاذق. بارِعَةُ الْجَمال: بسيار زيبا، دلربا، دلكش، فريبا، نازنين. بَراعَة: مهارت، زبردستى، خبرگى، تخصص. تَبَرُّع: شركت در كمك و دستگيرى، اعانت، بخشش، انعام، هديه. مُتَبَرِّع: بخشنده، شركت كننده در كار خير. (بُرعُث) بَراعِث، ج: حلقه دُبُر. (بِرعِس): ماده شتر پر شير. بِرعيس: شكيبا بر سختى و بلايا، ماده شتر نجيب و پر شير. (تَبَرعُص): حركت و اضطراب كردن كسى زير كسى، به خود پيچيدن مار. (بُرعُل(: بچه كفتار، بچه ونك كه پدرش شغال باشد )ونك حيوانيست مانند قاقم و آن را فنك هم گويند). (بَرعَمَتْ) و تَبَرعَمَتِ الشَّجَرَةُ: شكوفه آورد درخت. بُرعُم و بُرعُمَة و بُرعُوم و بُرعُومَة - بَراعيم، ج: شكوفه و غنچه ناشكفته، غلاف ميوه. (بَرِغَ) بَرَغاً: به ناز و نعمت زندگانى كرد. بَرغ: لعاب.