بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید
بَرِقَ الْبَصَرُ بَرَقاً، ف: متحير شد وقت دروغ. بَرِقَ الرَّجُلُ: سرگشته شد وقت تحير. بَرَّقَتِ السَّماءُ بُرُوقاً و بَرَقاناً، ن: درخشيد آسمان. بَرَقَ الْبَرقُ: پيدا شد درخش. بَرَقَ الرَّجُلَ: ترسانيد آن مرد را. بَرَقَ الشَّىْ ءُ بَرقاً و بَريقاً و بُرُوقاً: درخشيد آن چيز. بَرَقَ طَعامُهُ بِزَيْتٍ اَوْ سَمَنٍ: اندك روغن ريخت در خوراك. يُريكُمُ الْبَرقَ خَوْفاً وَ طَمَعاً (آيه): مى بينيد برق را از ترس و آز. بَرَقَ النَّجْمُ: برآمد ستاره. بَرَقَتِ الْمَراَةُ بَرقاً: آراسته شد زن و زينت گرفت. بَرَقَتِ النَّاقَةُ: بلند كرد ماده شتر دم را و خود را آبستن نشان داد ولكن نبود ناقَةٌ بَرُوق، ص. اَلْجَنَّةُ تَحْتُ الْبارِقَةِ (حديث عمار): بهشت در سايه شمشيرهاست. بَرَقَ بَصَرُهُ: تابيد چشم او. بَرَقَتِ الْغَنَمُ: دردمند شكم گرديد گوسفند از خوردن آن گياه. فَاِذا بَرَقَ الْبَصَرُ (آيه): وقتى كه تابيد چشم. بَرَقَ السَّقاءُ: از گرما روغن خيك آب شد. اَبْرَقَ الرَّجُلَ: ترسانيد مرد را.