بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید
بَرَق - اَبْراق و بُرقان و بِرقان، ج: بره، ترس، حيرت. بَرقَة: ترس. بُرقَة - بُرَق، ج: حاجت، خاك با سنگ و گل درآميخته. بَرقاء - بَرقا وات، ج: خاك با سنگ و ريگ و گل آميخته بهم. عَنْزٌ بَرقاء: بز ماده سياه و سفيد. بُرقان: بدن تابان، درخشان، ملخ رنگارنگ. بُراق: نام مركب پيغمبر صلى الله عليه و آله در شب معراج. بَرَّاق: تابان. بَرَّاقَة: زن با جمال تابان بدن. بَرُوق: گياهى است كه هرگاه ابر بيند سبز گردد به شكل. بَرواق: به لغت اهل مغرب گياهى است از جنس سريش، سنگ زرديست مانند سندروس و كهربا. بَريق: درخشندگى. بَريقَة - بَرائق، ج: شيركه بر آن روغن يا پيه ريخته. بُرَيْقَة: بز ماده را وقت دوشيدن شير به اين اسم خوانند. بارِق: ابر با درخشش. بارِقَة: شمشيرها. اَبْرَق - اَبارِق، ج: خاك يا سنگ و ريگ در گل بهم آميخته، ريسمان دو رنگ و هرچه كه در آن سياهى و سفيدى باشد، داروئيست قوت دهنده حافظه، مرغى. اِبْريق - اَباريق، ج: آب دستان، آفتابه (معرب اِبريز): شمشير خوب و تابان، كمان درخشان، زن جميل تابان. بَرقان: ديوار چوبى، پاراوان، پرده. اَبْرَقَ: برق او را گرفت، برق زده شد، تلگراف كرد، چهره اش درخشيد. عُيُونٌ بَرَّاقَة: چشمان گيرا و درخشنده. بارِقَة: تندر، ابرى كه صداى رعد كند. بَرق: تلگراف، درخش آسمان.