فرهنگ بزرگ جامع نوین عربی به فارسی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

فرهنگ بزرگ جامع نوین عربی به فارسی - نسخه متنی

احمد سیاح

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

اِبْتَزَّ الشَّىْ ءُ: ربود آن را، گرفت به ستم.

مُبْتَزّ: ستاره كه احوال مولود را به آن استدلال كنند.

بَزْبَزَ الرَّجُلَ: ناآرام و مضطرب كرد مرد را.

بَزْبَزَ الشَّىْ ءَ: ربود آن را و فرو انداخت.

بَزْبَزَة: سخت راندن، شتافتن و گريختن، بسيار جنبيدن، بسيار گفتن، به اصلاح آوردن چيزى.

بَزّ: لباس يا متاع خانه از جامه و مانند آن، سلاح.

بَزَزَ و بِزَّة: سلاح.

بِزازَة: لباس و متاع فروشى.

بَزَّاز: جامه و متاع فروش، پارچه فروش.

بَزَّ، اِبْتَزَّ: دزديد، اختلاس كرد.

بُزّ: پستان حيوان ماده، پستان زن، گره درخت.

بَزُّ الرِّجْل: قوزك پا، كعب.

بِزَّة: جامه، لباس، تن پوش، نمايش، نمود، نما، مظهر، صورت ظاهر.

بَزَّازَة: بطرى سر پستانك دار.

مُبَزَّز: گره دار، پر گره.

بَزْباز: غلام سبك روح، ناى آهنى كه بر دهانه دمه آهنگران باشد، فرج.

بُزْبُز و بُزابِز: زورآور بددل، غلام سبك روح در سفر.

(بَزابُورط(: )عربى آن جواز است) اجازه نامه عبور مسافر از سرحد، گذرنامه، پاسپورت.

(بَزَجَ) بَزْجاً: فخر نمود.

بَزَجَ عَلَىَّ فُلاناً: برانگيخت بر من فلان را.

/ 5263