فرهنگ بزرگ جامع نوین عربی به فارسی نسخه متنی
لطفا منتظر باشید ...
اِبْتَزَّ الشَّىْ ءُ: ربود آن را، گرفت به ستم.
مُبْتَزّ: ستاره كه احوال مولود را به آن استدلال كنند.
بَزْبَزَ الرَّجُلَ: ناآرام و مضطرب كرد مرد را.
بَزْبَزَ الشَّىْ ءَ: ربود آن را و فرو انداخت.
بَزْبَزَة: سخت راندن، شتافتن و گريختن، بسيار جنبيدن، بسيار گفتن، به اصلاح آوردن چيزى.
بَزّ: لباس يا متاع خانه از جامه و مانند آن، سلاح.
بَزَزَ و بِزَّة: سلاح.
بِزازَة: لباس و متاع فروشى.
بَزَّاز: جامه و متاع فروش، پارچه فروش.
بَزَّ، اِبْتَزَّ: دزديد، اختلاس كرد.
بُزّ: پستان حيوان ماده، پستان زن، گره درخت.
بَزُّ الرِّجْل: قوزك پا، كعب.
بِزَّة: جامه، لباس، تن پوش، نمايش، نمود، نما، مظهر، صورت ظاهر.
بَزَّازَة: بطرى سر پستانك دار.
مُبَزَّز: گره دار، پر گره.
بَزْباز: غلام سبك روح، ناى آهنى كه بر دهانه دمه آهنگران باشد، فرج.
بُزْبُز و بُزابِز: زورآور بددل، غلام سبك روح در سفر.
(بَزابُورط(: )عربى آن جواز است) اجازه نامه عبور مسافر از سرحد، گذرنامه، پاسپورت.
(بَزَجَ) بَزْجاً: فخر نمود.
بَزَجَ عَلَىَّ فُلاناً: برانگيخت بر من فلان را.