بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید
بازَجَ: فخر نمود. تَبْزيج: آراستن، زينت دادن. تَبازَجا: با هم فخر نمودند. بَزيج: عوض و جزا دهنده احسان. (بَزَخَ) بَزْخاً، م: تمام برد، به عصا زد پشت كسى را. بَزِخَ بَزَخاً، ف: بيرون آمد سينه و داخل شد پشت. رَجُلٌ اَبْزَخ و اِمْرَاَةٌ بَزْخاء، ص. بَزَّخَ تَبْزيخاً: فروتنى نمود. تَبازَخَ عَنِ الْاَمْرِ: باز ايستاد از كار. تَبازَخَتِ الْمَراَةُ: بزرگ نشيمنگاه شد آن زن. (بَزَزَ) بَزْراً، ن: تخم ريختن، آب بينى انداختن، پركردن، تخم هاى كتان در ديگ ريختن، به عصا زدن. بَزَزَ الْقَصَّارُ الثَّوْبَ: گازر با چوب به لباس كوبيد. بَزْر - بُزُور، ج: تخم و تخم كتان كه بَزْرَك گويند، ديگ افزار، آب بينى، زدن به عصا. بِزْر - اَبْزار و اَبازير، ج: تخم و تخم كتان كه بَزْرَك گويند، ديگ افزار (ادويه جات). بَزْرى: زن سينه و پشت بيرون آمده. بَزْراء: زن بسيار فرزند. بَزَّار: روغن كتان فروش (به لغتى). بَيْزَر - بَيازِر، ج: گازران، جامه شويان. بَيْزارَة و بَيْزَرَة - بَيازِر، ج: عصاى ضخيم.