بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید
تَبازى: بلند كرد نشيمنگاه خود را، گام و قدم گشاد نهاد، بسيارى نمود به آنچه نيست نزد او، تظاهر به آنچه نداشت نمود. بَزِىّ: هم شير. رَجُلٌ اَبْزى: مردى كه پشت او نزديك نشيمنگاهش كج باشد، يا وسط پشت به طرف راست كج گرديده، يا سينه اش بيرون آمده و پشت او داخل شده، يا نشيمنگاهش بيرون آمده باشد. بَزِىّ: برادر رضاعى. اَبْزَى: كبوتر سينه مرغى. بِزَيك: يكنوع بازى ورق. (بَسَّ) بَيْنَ النَّاسِ بَسّاً و بَسيسَةً، ن: سخن چينى كرد ميان مردم. بَسّ: كوبيده شدن. بُسَّتِ الْجِبالُ بَسّاً (آيه): كوبيده مى شوند كوهها كوبيده شدنى. بَسَّ الْاِبِلَ وَ بِها بَسّاً: نرم راند شتر را. بَسَّ السَّويقَ: مخلوط كرد آرد و روغن و غيره را. بَسَّ فِى السَّيْرِ: مدارا كرد و نرم راند. بُسَّتِ الْجِبالُ (آيه): ريزه ريزه و خاك كرده شد كوهها. بُسَّ الرَّجُلُ فى مالِهِ: قسمتى و پاره از مال آن مرد رفت. اَبَسَّ بِالْمَعزِ اِبْساساً: خواند بز را بسوى آب. اِبْساس: زجر كردن شتر به لفظ بس بس، رهاكردن ستور بطرف آب و بس بس گفتن به ماده شتر در وقت دوشيدن. اِنْبِساس: رفتن آب به زمين، پراكنده شدن ستور.