بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید
وَالنَّخْلَ باسِقاتٍ لَها طَلْعٌ نَضيدٌ (آيه): نخلهاى بلند كه ميوه آن رويهم چيده است. بَسَقَ عَلَيْهِمْ: فضل و برترى يافت بر ايشان. اَبْسَقَتِ النَّاقَةُ اِبْساقاً: در پستان ماده شتر قبل از زادن شير درآمد. بَسَقَ: بلند شد، قد كشيد، دراز شد. ناقَةٌ مُبْسِق، ص - مَباسِق و مَباسيق، ج: ماده شتر شيردار و باردار. تَبْسيق: منت نهاد. تَبَسَّقَ: بلند و دراز شد. بَسْق، بُسُوق: ارتفاع. بَسْقَة - بِساق، ج: زمين سنگلاخ. باسِق: ميوه اى است زردرنگ. باسِقَة: ابر سفيد، بلا و سختى. بُساق: خدو، آب دهان. باسِقُ الْاَخْلاق: با مناعت، نجيب، اصيل، شريف. بَسُوق و مِبْساق: گوسفند پستان دراز. (بِسْكِلِت): دوچرخه. بَسْكُوت، بَسْكُوِيت: نان بيسكويت. (بَسَلَ) الرَّجُلُ بُسُولاً - ن: زشت و ترشروى گرديد. بَسَلَ اللَّبَنُ وَ النَّبيذُ: تند و ترش شد شير و شراب. بَسَلَهُ بَسْلاً: ملامت كرد او را، شتابانيد، سخت شد، بازداشت، بيخت (غربال كرد) كم كم. بَسَلَ: ممنوع و محروم شد. وَ ذَكِّر بِهِ اَنْ تُبْسَلَ نَفْسٌ (آيه): آن را تذكر بده مبادا نفسى در اثر عمل خود محروم از رحمت خدا گردد. بَسِلَهُ و بَسَلَ بِهِ، ف: سپرد آن را بسوى وى. بَسُلَ بَسالَةً و بَسالاً، ك: شجاع و دلير گرديد. اَبْسَلَ الْبُسْرَ: پخت و خشك كرد غوره خرما را. اَبْسَلَهُ لِكَذا: پيش آورد او را بر آن كار، حرام نمود چيزى را، به هلاكت سپرد كسى را، گِروكرد، بر مرگ راضى شد. باسَلَ مُباسَلَةً: حمله كرد در جنگ.