فرهنگ بزرگ جامع نوین عربی به فارسی نسخه متنی
لطفا منتظر باشید ...
بِصر: سنگ سفيد نرم.
بَصر و بِصر: سنگ درشت.
بَصَر - اَبْصار، ج: بينائى، چشم، دانائى، علم، احساس، ادراك، مشاهده.
وَ ما اَمْرُ السَّاعَةِ اِلاَّ كَلَمْحِ الْبَصَرِ (آيه): امر قيامت نيست مگر مانند اشاره چشم.
اَلْعامِلُ بِلا بَصَرٍ كَالرَّامى بِلاوَتَرٍ (حديث): عمل كننده بى علم مانند تيرانداز بى كمان است.
صَلوةُ الْبَصَرِ: نماز مغرب و صبح (به جهت آنكه مابين روشنائى و تاريكى گذارده ميشود).
بَصرَة و بِصرَة و بَصَرَة و بَصِرَة: شهر معروف در عراق.
- بِصار، ج: زمين درشت، سنگ سفيد نرم.
بَصرَتان: بصره وكوفه.
بُصرَة: زمين سرخ پاكيزه، اندك اثر شير گوسفند.
لَمْحٌ باصِرٌ: نگاه تيز و تند.
باصِرَة: چشم، بينائى.
باصَر: پالان كوچك.
طويلُ الْبَصَر: دوربين.
قَصيرُ الْبَصَر: نزديك بين.
مَدَى الْبَصَر: چشم رس.
كَلَمْحِ الْبَصَر: به يك چشم بهم زدن.
بَصَرِىّ: وابسته به چشم.
عِلْمُ الْبَصَرِيَّات: چشم پزشكى.
تَبَصُّر: انديشه، دقت، ملاحظه، رعايت.
مِبْصار: دوربين.
مُباصَرَة: دوربينى، تلويزيون.
بَصير - بُصَراء، ج: بينا، نابينا، دانا و دانشمند، يكى از اسماء خداوند.