فرهنگ بزرگ جامع نوین عربی به فارسی نسخه متنی
لطفا منتظر باشید ...
بَصيرَة - بَصائِر، ج: بينائى، يقين، زيركى، مابين دو قسمت از تِجير چادر، پرده و سايبان، حجت، خونى كه راهنماى شكار زخم خورده باشد، خون دوشيزه، عبرت و گواه، سپر و زره.
بصيرت، بَصارَة: بينائى دل.
اَدْعُوا اِلَى اللَّهِ عَلى بَصيرَةٍ (آيه): بخوانيد و برويد بسوى خدا با معرفت و بينائى دل.
باصُور: گوشت، پالان بدون عرقگير، دارو كه چشم را روشن كند.
مَبْصَر و مَبْصَرَة: حجت.
(بَصط): به تمام معانى بسط است.
(بَصَعَ) بَصعاً، م: جمع آورد.
بَصَعَ الْماءُ و غَيْرُهُ: روان گشت آب.
تَبَصَّعَ الْعَرَقُ مِنَ الْجَسَدِ: كم كم عرق از بيخ هاى مو برآمد.
بَصع: شكاف تنگ، فاصله بين انگشت سبابه و وسطى.
بِصع: پاره از شب.
بَصيع - بُصُع، ج: عرق روان شده از انسان و چارپا.
اَبْصَع - بُصع، ج: بيخرد و احمق.
- اَبْصَعُون، ج: كلمه تأكيد است.
(بَصَقَ) بَصقاً، ن: آب دهان انداخت.
بَصَقَ الشَّاةَ: دوشيد گوسفند آبستن را.
اَبْصَقَتِ الشَّاةُ: فرود آورد گوسفند شير را.
بَصقَة - بُصاق، ج: زمين سنگلاخ سوخته بلند.