بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید
ثَوْبٌ ذُوبُصمٍ: لباس ضخيم. رَجُلٌ ذُوبُصمٍ: مرد تناور و درشت هيكل. بَصَمُ الْاِصبَع: جاى انگشت و اثر آن. اَلْمَبْصُومُ بِخَتْمى: بنام من مهر شده. (بُصان)، بُصانات و اَبْصِنَة، ج: ماه ربيع الاخر. (بَصا) عَلى غَريمَةٍ بَصواً، ن: گرفت همه مال او را از وى، سخت گرفت بر بدهكار. بِصاء: خصيه كشيدن. خَصَّاهُ اللَّهُ وَ بَصَّاهُ وَلَصَّاهُ خُصّىً: گرداند او را خدا خواجه. بَصوَة: جرقه، داغ، نشان. ما فِى الرِّمادِ بَصوَةٌ: نيست در خاكستر آتشى و نه جرقه. (بَصِىّ): خايه كشيده. (بَضَّ) الرَّجُلُ بَضُوضَةً و بَضاضَةً، ض ف: رقيق الجلد و نازك پوست و كم گوشت گرديد. بَضَّ الْماءُ بَضّاً و بُضُوضاً و بَضيضاً، ض: كم كم روان شد آب. بَضَّ الْحَجَرُ: جاريست آب از سنگ مانند عرق. ما يَبُضُّ حَجَرُهُ: (بخيل را مثل زنند) تراوش نمى كند سنگ او، نَم پَس نمى دهد. فُلانٌ ما تَبُضُّ عَيْنُهُ: او صبور بر مصيبت است. بَضّ: ابريشم به ساز بستن براى نوازندگى. بَضَّ لَهُ و اَبَضَّ لَهُ: كم عطا كرد او را. ما عَلَّمَكَ اَهْلُكَ اِلاَّ مِضّاً و بِضّاً و بَيْضاً و مَيْضاً: ياد ندادند تو را اهل تو مگر آنكه اگر كسى از تو سئوال كند به زبان آوازى برآورى و جواب لا و نعم نگوئى.