بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید
بَضْع: بريدن، شكافتن زخم، پاره پاره كردن گوشت، زن گرفتن، كدخدا شدن، جماع نمودن، رگ زدن، آشكاركردن كلام. بَضَعَ الْكَلامَ بَضْعاً: آشكار كرد كلام را و آشكار شد (لازم و متعدى) آمدن اشك در چشم و نريختن آن. بَضَعَ الْكَلامُ بُضُوعاً: آشكار شد كلام. بَضَعَ مِنْهُ بُضُوعاً: بستوه آمد و عاجز شد از وى. اَبْضَعَ الْمَراَةَ اِبْضاعاً: كدخدا كرد زن را. اِسْتَبْضَعَ و اَبْضَعَ الشَّىْ ءَ: بضاعت قرار داد آن چيز را. اَبْضَعَ الْماءَ فُلاناً: سيراب كرد او را. اَبْضَعَ عَنِ الْمَسْئَلَةِ: جواب قانع كننده داد مسئله را. مُباضَعَة و بِضاع: جماع نمودن. تَبْضيع: بريدن. تَبَضَّعَ الْعَرَقُ: روان شد عرق. تَبَضُّع: شكافته شدن پوست. اِبْتَضَعَ: آشكارا و پيدا گرديد. اِبْتَضَعَ الْعَرَقُ: بند آمد عرق. اِسْتِبْضاع: نوعى از نكاح در زمان جاهليت عرب بود. بِضْع و بَضْع: قسمتى از شب، بخشى از عدد مابين سه تا نه يا سه تا پنج يا يك تا چهار يا چهار تا نه يا هفت. بِضْع: مقدارى از زمان. سَيَغْلِبُونَ فى بِضْعِ سِنينَ (آيه): بزودى غلبه ميكنند در چند سال. بِضْعَة و بَضْعَة: پاره از گوشت.