فرهنگ بزرگ جامع نوین عربی به فارسی نسخه متنی
لطفا منتظر باشید ...
بَطِح و بَطيحَة و بَطْحاء و اَبْطَح - بِطاح و اَباطِح و بَطائِح، ج: رودى كه در سنگلاخ باشد.
هُوَ بَطْحَةُ رَجُلٍ: او بقدر قامت يكمرد است.
بُطاح: بيماريست كه از تب حادث شود.
بُطاحى: مبتلا بمرض بطاح.
بَطْحاء ، بِطاح و بَطائِح و بَطْحاوات، ج غجوى
ص
اَبْطَح، اَباطيح، ج 0در
ص
بَطيحَة، بَطائِح،ج سنگلاخ
(بَطَخَهُ) بَطْخاً، ن: ليسيد آن را، باطِخ، ص.
اَبْطَخُوا: صاحب خربزه و كدو و خيار بسيار شدند.
بِطّيخ - بِطّيخَة واحد: خربزه، خيار، كدو.
بِطّيخى: خربزه فروش.
بَطَّيخ: هندوانه، خربزه.
بَطّيخَةُ الْعَجَلَة: توئى چرخ.
رَجُلٌ بُطَّاخى: مرد ضخيم و تناور.
مَبْطَخَة و مَبْطُخَة: جاليز خربزه.
اِبِلٌ بَطْخَة: شتران فربه.
رِجالٌ بَطِخَة: مردان فربه و چاق.
باطِخُ الْماء: احمق و بى خرد كه آب را مى ليسد.
(بَطَرَ) الْجُرحَ بَطْراً، ن ض: شكافت زخم را.
بَطِرَ بَطَراً، ف: بسيار شادى و خوشحالى نمود، تكبر كرد.
بَطَر:سرگشته شدن،ناسپاسى نعمت كردن،كراهت داشتن چيزى كه سزاوار نباشد، حيرت، طغيان.
- بَطِر، ص: گردنكشى كردن از حق، قبول نكردن آن.
وَلا تَكُونُوا كَاالَّذينَ خَرَجُوا مِنْ دِيارِهِمْ بَطَراً (آيه): نباشيد مانند آنانكه از ديارشان روى طغيان و خودنمائى بيرون شدند.