بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید
بَعْض - اَبْعاض، ج: پاره از هر چيز. بَعُوضَة - بَعُوض، ج: پشه. بَعُوض: ساس. اَفَتُؤْمِنُونَ بِبَعْضِ الْكِتابِ و تَكْفُرُونَ بِبَعْضٍ (آيه): آيا ايمان به قسمتى از كتاب خدا داريد و قسمت ديگر را منكريد. اِنَّ اللَّهَ لا يَسْتَحى اَنْ يَضْرِبَ مَثَلاً ما بَعُوضَةً (آيه): خدا باك ندارد از اينكه مثلى زند پشه باشد يا چيز ديگر. كَلَّفَنى مُخَّ الْبَعُوضِ: تكليف داد مرا به محال. اَرضٌ و لَيْلَهٌ بَعِضَةٌ و مَبْعُوضَةٌ: زمين و شب پشه دار. بُعْضُوضَة: جانوريست مانند خنفسا. (بَعَطَهُ) بَعْطاً، م: ذبح كرد آن را. بَعْط: زياده روى كردن در نادانى و كار زشت. اَبْعَطَ فِى السَّوْم: دور رفت چارپا به چرا. اِبْعاط: گريختن، از حد گذشتن، زياده روى در نادانى و كار زشت، مكلف شدن كسى به چيزى كه فوق طاقتش باشد. (بَعَقَ) الْمَطَرُ الْاَرضَ بُعاقاً، ن: شكافت باران زمين را. بَعَقَ الْجَمَلَ بَعْقاً: كشت شتر را. بَعَقَ عَنْ كَذا: كشف كرد و ظاهر ساخت. بَعَقَ، م: سخت آواز كرد. بَعَقَ الْبِئْرَ: كند چاه را. تَبْعيق: شكافتن خيك و غير آن. تَبَعَّقَ السَّحابُ: فرو ريخت ابر. تَبَعَّقَ و اِبْتَعَقَ فِى الْكَلامِ: ناگهان به سخن درآمد.